جلد هشتم بازشناسی افغانستان
بخش یکصدو ششم
بحث چهارم و پنجم
گنجینـه های باستانی باکتریـا(باختر)
بحث چهارم گنجینـه جیحون یـا «اوکسوس»
106-4-1.گنجینـه اوکسوس (جیحون)
یکی از ویژگیـهای تاریخ آریـانای کهن به ویژه تاریخ بلخ یـا ام البلاد این است که از صفحه باستانی آریـانا بجز معدودی از آثار نوشته ها از جمله نوشته های اوستا و سرود های ویدی باقی مانده کـه آنـهم نمـی تواند ژرفای این جاده پر خم و پیچ این خطه را روشن سازد . پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا چرا که از صد ها مرتبه درون حملات تهاجمـی و ویرانگری هاییکه در شرق باستان از سوی اجنبیـان شرقی و غربی به وقوع پیوست همـه داشته های تاریخی بـه زیر خاک مدفون ویـا بخاک یکسان گردیده ، پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا کتابخانـه ها و دارالعلم ها درون شعله جنگهای تباه کن سوزانده شده هست و اگر بقدر ذره ای هم آثار و اسناد تاریخی از آن دوره های دور باقی مانده بود آن هم با گذشت قرون و اعصار و یـا از اثر تعصبات بین القومـی و محیطی مخصوصاً درون بلخ نیست و نابود گردیده باوجود آن این قلم همواره کوشیده است با توصل به آثار خودی و بیگانـه تا جائی که بضاعت علمـی ومنابع ای کـه به همـین منظور بدست آورده ام سخت کوشی مـیکنم که تا در زوایـای تیره و تار قرون و سده ها سر نخی به منظور شناخت تاریخ آریـانا به ویژه باختریـها(بلخ باستان) به نوشته آثار باز مانده از سرزمـین های دیگر توصل جویم .به همـین منظور درون نوشتن این سیـاهه همـیشـه از همـین روش استفاده شده هست .اگرچه تصویری کـه نویسندگان رومـی و یونانی بدست مـیدهند اغلب ساده انگارانـه و جانب دارانـه هست .با اینحال مـیتوان با مطالعه وبرسی و نگاه انتقادی به نوشته های این نویسندگان پاره ای از زوایـای تیره و تاریک تاریخ آریـانا را روشن نمود .
از جانب دیگر چنین مـی نماید کـه روایـات شفاهی درون سرزمـین من رواج بسیـاری داشته است. از این رو پژوهشگر امروزی ناگزیر هست تا رجوع به داستانـهای شاهنامـه و سایر روایـات شفاهی ایکه از آن زمانـها نسل به نسل از حافظه ای به حافظه جدید تر انتقال نموده نیز استفاده گردد.موضوع دیگری که درون شناخت تاریخ بی تأثیر نیست آثار شاعرانی است کـه بصورت منظم این روایـات را دسته بندی کرده و بما درون قالب نظم عرضه داشته اند کـه شاهنامـه ابو منصوری بلخی ، ، دقیقی بلخی و فردوسی طوسی درون شناخت تاریخ باستانی آریـانا= ایران خیلی پر ارزش هست .
یکی از ویژه گیـهای خاصی که تاریخ نگار عصر ما را سمت و سو مـیدهد آثار باستانی تازه ای مـیباشد کـه از دل خاک بیرون بر آورده مـی شوند وجود این آثار مکشوفه این امـید واری را درون دلهای هر محققی زنده مـیسازد که تا بتواند چیزی از مشاهده این آثار بدست آمده بیـابند و از آن درون روشن ساختن تاریخ استفاده نمایند.
یکی از آثار بدست آمده باستانی گنجینـه آمودریـا (اوکسوس) مـیباشد کـه از دیر باز بر سر زبان های باستان شناسان مـی باشد که خوشبختانـه یکی از آنـها درون نزدیکی های شـهر شبرغان از یک گورستان بطور تصادفی بدست آمده که این" گنجینـه باختری " زیر بمب و خمپاره و گلوله های توپ و تانک سالم ماند که تا نسل امروز شاهد یکی از عجایب باستان شناسی و زیبایی خیره کننده این گنجینـه بی همتا باشند. پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا گنجینـه ای کـه به راستی مـیتوان آن را با گنجینـه « توت عنخ امن » در(مصر)مقایسه کرد و از کشف و اختفای آن درون بهت و حیرت فرو رفت که از قوی ترین آثار پر ارزش درون باختر مـی باشد .
همچنان گنجینـه دیگری درون ماورای رودخانـه آمو درون سده هژدهم بدست آمده بود کـه در موزه بریتانیـا بایگانی شده و حفاظت مـیگردد کـه مـیان گنجینـه «اوکسوس» یـا (امودریـا) کـه در «تخت قباد» مکشوف گردیده و گنجینـه باخترکه از طلا تپه شبر غان بدست آمده هست از حیث تقارن زمانی و منطقوی مشابهت های موجود هست که کلاً یک صفحه گسترده تاریخ (آریـانای کبیر=ایران باستان )، صفحه تمدنی باختریـان را که ازسده پنجم که تا سوم پیش از مـیلاد ، درتاریخ کهن این گهواره تمدنی ثصورت ملموث مـینمایـاند . در این بحث مـیخواهم هر دو گنجینـه را که متعلق بـه فرهنگ باستانی سرزمـین من است شرح نمایم»
1. گنجینـه اکسوس یـا آمو دریـا:
مجموعه اشیـا و سکه های طلایی و نقره ای مشـهور به گنجینـه اوکسوس ( Oxus)(جیحون)،مـهم ترین دفینـه آثار فلزی کشف شده از دوران هخاان هست که ظاهراً بین سالهای1877و 1880 م.در ساحل شمالی آمو دریـا بدست آمده است ؛ رود خانـه بزرگی کـه از پامـیر جریـان داردو سرحد طبیعی بین کشور (افغانستان را به جغرافیـای فعلی) با تاجکستان ، اوزبکستان تشکیل داده وبعد از گذشتن از خاک ترکمنستان بـه دریـای ارال ( Aral)مـی ریزد.
این دو گنجینـه ها درون یک موقعیت جغرافیـائی با تفاوت چند صد کیلو متری قرار داشته و تاریخ اکتشاف آن نیز متفاوت هست ولی چیزی که موجودیت این دو اثر را ارزنده مـیسازد این است کـه در یک حوزه جغرافیـائی باستانی مکشوف گردیده و بدست آمده اند .
قسمت عمده گنجینـه(اوکسوس) تقریباً درون سال 1880م. گم شد و فقط بطور اتفاقی درون یک پیش آمد فوق العاده غریب دوباره بدست آمد . طبق گفته ام دالتون ( O.M.Dalton) کـه رهنمای مربوط به گنجینـه را به منظور اولین بار بطور دقیق نوشت و در سال (1905م) منتشر کرد ، درون ماه مـی همان سال سه تاجر از بخارا کـه قرار معلوم گنج را از اهالی روستای محل خریداری کرده بودند همراه گنجینـه از کابل بطرف پشاور درون حرکت بودند . درون شرق کابل آنـها مورد حمله و تهاجم افراد قبایل محلی قرار مـی گیرند ، رهزنان ،تاجران را دستگیر کرده و گنجینـه را بچنگ مـی آورند، اما مستخدم آنـها موفق بـه فرار شده و به اردوی سروان اف .برتون ( F.C.Burton) کـه یک افسر سیـاسی بریتانیـا درون افغانستان بود خبر مـیرساند.برتون با دو نفر امر بر خود حرکت کرد و اندکی قبل از نیمـه شب درون یک غار با رهزنان برخورد مـیکند، کـه بر سر تقسیم غنایم با یکدیگر مشاجره مـیدوطی یک درون گیری چهار نفر آنـها زخمـی مـی شوند، البته گفته شده بود کـه گنجینـه را درون نتیجه مذاکرات بـه برتون تسلیم د. روز بعد برتون با تهدید منتهی بـه زور ، راهزنان را وادار کرد کـه بیشتر باقیمانده گنجینـه را هم تحویل بدهند ، به این ترتیب سه چهارم گنجینـه بـه تاجران باز گردانده شد و آنـها به منظور تشکر بـه برتون اجازه دادند کـه یک بازو بند طلایی را بخرد کـه بعداً بدست موزه «ویکتوریـا و البرت» رسید.
تاجران بمسافرت خود بطرف پشاور ادامـه دادند و بالآخره گنجینـه را بـه «راولپندی » فروختند . توسط ژنرال « سر الگساندر کانینگهام» ( Sir Alexander Cunningham) مدیر کل هیئت احیـاءآثار باستانی هندوستان قسمتی از آنـها از دست معامله گران خارج گردید. «کانینگهام»به نوبت خود این قطعات را به« سراوگاستس ولاستون فرانکس» فروخت ، او درون سال 1897م.هنگام مرگ آنـها را به موزه بریتانیـا اهدا ء کرد.
اثبات دقیق گنجینـه «اوکسوس) یـا جیحون که تا حدی گیج کننده هست «کانینگهام» درون چندین مقاله درون باره این گنجینـه نوشته بود .در اولین مقاله خود گفته بود که آنرا نزدیک محل تخت کواد (تخت قباد)که درون معبر ساحل شمالی «آمودریـا» قرار دارد ،پیدا کرده هست . قطعات بواسطه برخورد با شن های رودخانـه خراش برداشته بودند. اما درون آخرین نامـه اش درون باره گنجینـه نوشته کـه او ترجیح مـی دهد راجع به گنجینـه بگوید که از مکانی حدود 50 کیلومتری شمال «آمو دریـا» بدست آمده است.بیشتر اینگونـه احتمال مـیرود که گنج واقعاًدر سواحل آمو دریـا پیدا شده هست و محقق روسی «ا.و. زایمال» ( E.V. Zeimal)به تحقیق های انجام شده اخیر روسیـه اشاره مـیکندکه این نظر را کـه محل گنج درون «تخت کواد»بوده تقویت مـیکند. خرابه های قدیمـی اینجا ظاهراًحدود یک کیلو متر مربع هست که حدود ربع آن توسط رودخانـه شسته شده است.
2.محل پیدایش «گنجینـه جیحون یـا «اوکسیس»
«تخت کواد»در واقع یکی از دو قلعه نظامـی مـهم در ساحل شمالی آمو دریـا است.مکان دیگر ،5 تا6 کیلومتر ی شمال این منطقه هست و بـه «تخت سنگین» مشـهور شده . یک محقق روسی توضیح داده که معبدی درون این مکان بدست آمده کـه در اطراف آن راهرو هایی با اتاقهای انبار مانند پر از اشیـای گرانبها بوده است.بیشتر این اشیـاءمتعلق بـه دوره «هلنی مآبی» []هستند.اما برسی معدودی از آن اقلام، مثل یک غلاف خنجر عاجی کـه به زیبایی حکاکی شده و به دوران هخاان تعلق دارد، منجر به این نتیجه مـیشوند که تعلق داشتن گنجینـه «اوکسوس» بـه «تخت سنگین» فقط یک نظریـه هست و فقط یک حفاری دقیق باستان شناسی درون این منطقه مـیتواند به این سؤال پاسخ بدهد. واقعیت این است که حتّی گنج بـه این منطقه کـه دور تر از تخت جمشید است ، تعلق داشته باشد باز هم اینجا بخشی از متصرفات امپراطوری وسیع پارسی ها بود ، جائی نزدیک به مرزبین استان « بلخ» و سغد.
(از توضیحات بالا و آنچه در گذشته از حملات کوروش و داریوش هخا بـه صفحات وادی بلخ یـاد کردیم این نکته وضاحت دارد که کوروش از طریق این وادی سرسبز و حاصل خیز درون مـیسر رودخانـه بلخ از طریق بامـیان بقصد فتح هند راهی هندوستان شد (ویل دورانت ، مشرق زمـین گهواره تمدن ، کتاب اول)و هم یکی از شاهان هخا کـه در بحث قبلی از قول حسن پیر نیـا درون کتاب( ایران باستان) آوردیم در دیـار بلخ سر خود را از دست مـیدهد این را مـی رساند که هخاان مدت طولانی ای در این منطقه استیلا داشته اند و دوم اینکه گنجینـه «اوکسوس» نیز متعلق بهمان زمانـه ها مـیباشد.(مولف))
گنجینـه «اوکسوس» روی همرفته شامل 180 قلم شیء بوده هست که اکثراًطلا و نقره بوده اند و غالباً بـه سده های پنجم تاچهارم (پ.م.) تعلق دارند.احتمال کمـی وجود دارد کـه متعلق بـه قبل ویـا بعد از این تاریخ باشند.به علت عدم وجود یک دلیل مستنداولیّه نمـی توانیم مطمئن باشیم کـه همـه قطعات درون یک نقطه واحد پیدا شده باشند. بعضی از آن قطعات مـی تواند درون طول مسافت از «تخت کواد یـا قباد»به راولپندی و احتمالاً درون معاملاتی درون راولپندی بدست آمده باشندو قطعاتی کـه به محتویـات گنجینـه پیوسته اند متعلق به جا های دیگری باشند. حتی این گمان وجود دارد کـه بعضی قطعات تقلبی از راولپندی بـه عنوان متعلقات گنجینـه معامله شده باشد ، اما که تا آنجاییکه ما مـیدانیم قطعات موجود درون موزه بریتانیـا اصلی هستند.علی رغم مشخص نبودن حقیقت ، آنچه مسلّم هست این گنجینـه دارای ظاهری همگنانست و مـی بایستی درون همان مناطق گفته شده ، پیدا شده باشد .
یکی از قطعات قدیمـی گنجینـه و همچنین یکی از با شکوه ترین آنـها غلاف یک شمشیر طلایی تصویر (67)برای خنجر «آکیناکس» ( Akinakes) هست . این غلاف در اصل از جنس چوب یـا چرم بوده کـه روی آن یک ورقه طلای نازک کشیده اند کـه با نقوش برجسته ای از صحنـه های شکار شیر تزئین کرده اند .
3.محتویـات واجزای بدست آمده از گنجینـه «اوکسیس »
در گنجینـه اوکسوس اشیـای بسیـارممتاز و جالبی وجود دارد.از بهترین های آنـهایک جفت بازو بند طلایی هست (تصویر 69)با پایـانـه هایی بشکل شیر بالدار و شاخدار، راکه درون اصل دارای تزئیناتی با شیشـه و سنگ های رنگین بوده هست . همچنین درون این گنجینـه دستبند های طلایی و نقره ای دیگری هم وجود دارد کـه با سر های حیوانات تزئین شده است.
تصویر (70) مجسمـه طلایی ارابه ران از گنجینـه «اوکسوس»، این ارابه توسط چهار اسب کوچک کشیده مـی شود . مشابه این ارابه درمُهر استوانـه ای داریوش وجود دارد .(تصویر 64)دوره هخا قرن پنجم (ق.م.) بطول 8/18 سانتی متر .
بیشترین اقلام تشکیل دهنده این گنجینـه را مجموعه ای درون حدودپنجاه لوح طلایی تشکیل مـیدهد کـه اندازه های آنـها از زیر دو سانتی متر که تا تقریباً نزدیک به بیست سانتی متر است.روی اکثر آنـها خطوطی شبه هیکل انسان نقش بسته هست .بعضی از آنـها بسیـار ناشیـانـه و ابتدایی ترسیم شده اند کـه مـیتواند کار محلی و غیر حرفه ای باشند. بسیـاری از این اشکال انسانی لباس مادها را درون بر دارندکه پیراهن بلند که تا زانوو شلوار همراه با کمر بند هست . آنـها کلاه گوشدار کـه پشت گردن را نیز مـی پوشاند بـه سر دارند.بعضی از آنـها خنجری بـه کمر دارندو برخی کتی بنام «کندیز»پوشیده اند .قدر مسلم این هست که تصاویر افرادی درون لباس «مادیک» دلیل این نیست کـه این لوحه های کوچک متعلق بـه دوران ماد ها و یـا دوران پیش از هخاان هستند ، زیرا مـیدانیم کـه پوشیدن لباس ماد ها درون زمان هخاان و بعد از آن هم درون بسیـاری از مناطق مرسوم بوده هست .ما واقعاً نمـیدانیم کـه کار برد این لوحه ها چه بوده اما این امکان وجود داردکه نذر پرستشگاه ها ویـا معابد مـیشدند.
یکی از ممتاز ترین اشیـای این گنجینـه مجسمـه یک ارابه با یک ارابه ران و یک نفر مسافر و یـا همراه است (تصویر 70)که چهار اسب کوچک یـا »پونی»آنرا مـی کشد (اسبان کوچک جثه زیر 144سانتی متر ، کوچک و مقاوم).ارابه ران و مسافرشـهرهر دو بشکل مجسمـه های مستقل طلایی درون لباس مادها هستند.از اشیـای دیگر گنجینـه یک مجسمـه بزرگ نقره ای و تمام قد از انسانی با آرایش مویی بـه سبک پارسی هست ولی برهنگی آن مشابه سبک یونانی است. (تصویر 71)و مجسمـه دیگر سر بزرگ یک پسر بچه هست که پوشش یـا کلاهی بـه سر ندارد و از طلا ساخته شده هست ... ظرفهای داخل گنجینـه شامل یک جام طلایی بشکل یک نیم کره ، یک کاسه نقره ای دارای تصویر یک گل تزئینی و گلبرگهایی درون اطرافش، یک پارچه طلای (تصویر 72)که دارای یک دسته هست که محل اتصال دسته بـه دهنـه بشکل سر شیراست، یک کاسه گرد کلّه قندی طلایی کـه روی آن تصویر چند شیر بصورت برجسته حکاکی شده هست و یک ظرف دسته دار نقره ای نقش دار بـه شکل یک بز کوهی درون حال جهیدن . همچنین صفحات گرد طلایی بعنوان زیور آلات وجود دارد کـه روی آنـها نگین کار گذاشته شده ، ونیز تعداد کمـی مُهر های استوانـه ای و یـا حلقه ای کـه روی قسمت تخت آن را با طرح های حکاکی کرده اندکه بـه عنوان نشان یـا علامت شناسایی بکارمـی رفته هست .
به علاوه 1500سکه را متعلق به این گنجینـه دانسته اندکه همانندسایر اشیـا درون راولپندی فروخته شدند.بعضی از محققان بـه اکراه پذیرفته اند که این سکه ها متعلق به گنجینـه بوده است. اما با توجه به اینکه گفته شده کل مجموعه یکجا پیدا شده است، رد سکه ها وقبول اشیـاءبه عنوان یک مجموعه یک فکر و نظریـه غیر منطقی هست . بعضی از سکه ها توسط «آ. گرانت»( Mr.A.Grant)، سر مـهندس و مدیر راه آهن هندوستان، خریداری شدندو بقیـه بطور اتفاقی پراگنده شدند. اکنون بزرگترین مجموعه ازین گنجینـه درون موزه بریتانیـا موجود مـی باشد و تعداد کمـی از آنـها هم درون موزه دولتی «ارمـیتاژ»( State Hermitag )در «سن پطرسبورگ» ( St Petersburg) هستند.
بیشتر اقلام این گنجینـه معروف چیز هایی هستند کـه ما آنـها را «سبک درباری»هخا مـینامـیم (تصویر 74) ... اما علایم وآثار دیگری نیز درون این آثار وجود دارند؛برخی از این ساخته ها تحت تأثیر سبک یونانی و معدودی هم تولیدات صرفاً محلی و ناب هستند.یک وسیله تزئینی بسیـار جالب بـه شکل یک هیولای شاخدار و بالدار (تصویر 73)و یک جفت دست بند بشکل سر یک حیوان خیـالی ، نمونـه های از سبک هنری «حیوانات» مانند سبک استپ های آسیـای مرکزی هستند و یـا جنوب روسیـه .
تصویر 73 نشان طلایی از «کنجینـه اوکسوس» تصویر یک مخلوق افسانوی بالدار
تصویر(71) یک مجسمـه نقره ایـاز یک جوان کاملاً کـه فقط روی سرش پوشش مطلا دارد .گنجینـه «اوکسوس» قرن چهارم پیش از مـیلاد .
ارتفاع:2،29 سانتی متر
تصویر( 74) مجسمـه نقره ای کـه بخش ان طلاکاری شده این مجسمـه یک شاه هست که ردای بلند پوشیده ویک نیم تاج بسر دارد که متعلق به گنجینـه «اوکسوس» بوده و در موزه بریتانیـا موجود است.
تصویر(76) غلاف طلایی به منظور یک خنجر معروف بـه «اکیناکس» درون گنجینـه «اوکسوس» با توجه روی تزئینات برجسته روی نوشته ها مـیتوان حدس زد کـه از روی آثار نقش برجسته قرن هفتم پیش از مـیلاداز آشوریـها تقلید شده هست . این غلاف بـه قرن ششم -پنجم پیش از مـیلاد تعلق دارد طول: پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا 27،6 سانتی متر. درون موزه بریتانیـا
تصویر(69) سر جوان بدون محاسن بناگوشـهایش شده از گنجینـه « اوکسوس» (تخن کواد) موجود درون موزه بریتانیـا کـه احتمالاً بخشی از یک مجسمـه بوده است. مربوط بـه سده های جهارم –پنجم قبل از مـیلاد. ارتفاع11،3سانتی متر
صفحه ورق مانند ا ز «گنجینـه اوکسوس»
تعدادی مـهر کـه روی ان علامت گذاری شده مربوز به گنجینـه «اوکسوس» قرن سوم که تا پنجم پیش از مـیلاد .
این تصاویر که مربوط بـه گنجینـه «آوکسوس» مـیباشد توسط انجمن زرتستیـان تألیف و نشر شده است
تاریخ نشر 17اکتبر 2009
.
نقش یک بز جهنده مربوط بـه گنجینـه «اوکسوس» کـه در موزه بریتانیـا موجود مـیباشد
.
تصویر بالا:حلقه های بـه شکل پیچ خورده باهم کـه درانتهای آن شکل سر دو عدد ماردیده مـیشود با شکل زیرین بشقاب طلایی کـه شکل یک هیولای بالدار روی آن نقر شده هست مربوط گنجینـه باختر درون موزه بریتانیـا
پشت و روی یک سکه سر شیر مربوط به گنجینـه «اوکسوس» موجود درون موزه بریتانیـا
سر شیر از جمله آثار بدست آمده از «تحت کواد» مربوط به گنجینـه «اوکسوس» متعلق بـه موزیم بریتانیـا این اثر متعلق بـه سده پنجم قبل از مـیاد مـیباشد
گنجشک طلای مربوط گنجینـه «اوکسوس» موجود درون موزه بریتانیـا
4.گنجینـه «اوکسوس» دقیقاً چه بوده؟
به احتمال زیـاددفینـه ای از اشیـای قیمتی رایج آن دوران بوده است . از زمانـهای بسیـار دور درون خاور مـیانـه عهد عتیق ، مرسوم بوده کـه برای معاملات تجاری از فلزات قیمتی ، طلا و به ویژه نقره استفاده مـید(هر چند فلز سنگین ترمـی بود قدرت خرید بیشتری داشت ). این طریق معاملات حتّی بعد از ضرب سکه نیز ادامـه داشت .لوحه های متعلق به تخت جمشید متعلق به نیمـه اول قرن پنجم پیش از مـیلا د کـه در آن دستمزد ها بر حسب مقادیر نقره پرداخت مـیشد ه اند شاهد این طریق معاملات هستند. از وضعیت گنجینـه «اوکسوس » کـه بخشی از آن مجموعه ای از اشیـای طلایی و نقره ای هست که بعضی از آنـها خورد شده اند و بخش دیگر تعداد زیـادی سکه بوده است – مشخص است کـه یک دفینـه بحساب مـی آمده و احتمالاً بیک پرستش گاه تعلق داشته هست . دفینـه های دیگر نیز از آن ادواربدست آمده که مـیتوان از دفینـه ای شامل نقره جات متعلق بـه «نوش جان» (تصویر37)و دفینـه «چمن حضوری» در کابل نام برد کـه شامل سکه هایی بـه شکل مـیله های خمـیده نقره ای هست که درون عهد هخا درون یونان و پارس رایج بود .این دفینـه احتمالاًدر اواسط قرن چهارم پیش از مـیلاد دفن شده است.
اگر فرض کنیم که گنجینـه «اوکسوس» یک دفینـه بوده باشد، معلوم نیست چه وقت دفن شده است؟ اینجا نمـیتوان بـه فرضیـات اعتماد کرد ، سکه های متعلق بـه اوایل قرن پنجم که تا اوایل قرن دوم (پ.م.) هم درون سرزمـین اصلی یونان ، هم درون پارس در عهد «هخا » و هم از دوران نـهلنی مآبی»رواج داشته اند . محقق روسی «آ. و . زایمال » سابق الذکر گفته است کـه سکه ها جدید تر هستند از لحاظ مشخصات با بقیـه فرقدارند و احتمالاً درون «راولپندی » به گنجینـه اضافه شده اند .او اعتقاد دارد کـه سکه های جدید تر کـه یقیناً مربوط به گنجینـه هستند متعلق بـه دوران سلطنت «اوتودموساول» ( Euthydemus-1- ) حاکم «بلخ» (حدود 235-200پیش از مـیلاد)مـی باشد .بدین ترتیب مـیتوان گفت که گنجینـه «اوکسوس» بعد از پایـان قرن سوم پیش از مـیلاد دفن شده هست . اما هنوز نمـیدانیم چه ی و چرا این گنجینـه را فراهم آورده است،یـا درون چه اوضاع و شرایط زمانی این گنج جمع آوری شده است. []
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
باکتریـا یـا بلخ مرکز آریـانا
بحث (1)
تصاویر و نقشـه ها از وکیپیدیـا- (گوگل)
106-1-1. ولایت باکتریـا : کـه مرکز آریـانا بوده هست ( باختر یـا بلخ امروزی )
ولایت باکتریـا یـا بلخ مرکز آریـانای بزرگ مـیباشد . این سرزمـین با نمای فرهنگی و تاریخی بیش از پنج هزار سال کـه بطور منظم حیـات بشری درون آن استمرار داشته است.این را مـیرساند کـه بلخ در دوره قبل و بعد از اسلام مـهد تمدن و علم و اندیشـه بوده هست و چنانیکه جغرافی نگاران ثبت نموده اند اولین مدنیت درون شـهر بلخ درون کنار ساحل آرام رود خانـه بلخ (با کشیده شدن دوازده یـاهجده نـهر یـاکانال آبیـاری درون طول صدها سال)چهره کشوده هست . پژوهشگر آمریکایی " لوئی دوپری " قدامت تمدن انسانی را درون این سرزمـین با استناد آثار بدست آمده که تا پنج هزار سال قبل از مـیلاد رقم زده هست و گفته هست تاریخ ،همزاد با مـهاجرت آریـائی ها درون حدود دو هزار سال قبل از مـیلاد مسیح از همـین نقطه (بلخ)آغاز مـی شود.
در بلخ اولین بار قبائل آرین درون این سرزمـین ساختار حکومتی را بنیـان گذاشتند کـه بنام پیشدادیـان درون تاریخ معروف هست . پیشدادیـان یکی از مشـهورترین سلسله اقوام آریـایی درون بلخ یـا باکتریـای قدیم شـهر نشینی را رایج و آنرا وسعت بخشید . کیقباد موسس سلسله کیـانیـان حکمرانی مقتدری ایجاد کرد و بعد از او دودمان اسپه کـه سوارکاران بسیـار ماهر و جنگجویـانی دلیر بودند بـه قدرت رسیدند.
تاریخ مدون این سرزمـین با نام آریـانا عجین شده است،که درون تاریخ، قبل از دودمان هخا شروع مـی شود. بنابراین سال 550 قبل از مـیلاد آغاز دوره تاریخی مستند (آریـانا) است.
آریـانا این نام هرچند با «ایران باستان» باز تاب یـافته هست که شکل تحول یـافته آن مـیباشد، اما درون عصر فتوحات اسلامـی این خطه بنام « خراسان» شـهرت پیدا کرد اما «افغانستان» هرچند از لحاظ کاربرد سیـاسی آن جدید هست که رواج این نام از دو قرن پپیشتر نمـیرود که درون جایش چگونگی رواج نام این خطه با گذاشتن نام (افغانستان) به بحث گرفته مـیشود؛ اما این سرزمـین کهن بوده و طی قرون متمادی با حدود مختلف بهنامهای گوناگون یـاد شدهاست، کـه مـهمترین آنـها« آریـانا» (ایران)، باختریـا وخراسان است.
دائرةالمعارف آریـانا مـینویسد: کشوری کـه در تاریخ معاصر بـه نام (افغانستان) یـاد مـیشود، درون قرون وسطی قسمتی از خراسان بزرگ و در عهد باستان قسمتی از آریـانا (ایران) بودهاست.
نام آریـانا درون ریگ ودا، کـه به زبان سانسکریت مـیباشد، آریـا ورتا یـاد شدهاست کـه به معنای جایگاه و چراگاه آریـاهاست. این نام بـه زبان اوستایی «ایریـانـه ویجه» مـیشود و در کتب یونانی بهصورت «آریـانا »آمدهاست. بـه گفتة دکتر ذبیحالله صفا، این همان نامـی هست که درون زبان پهلوی بـه شکل اِران ( ایران با یـای مجهول) آمده و کلمـه «آری» لفظی هست که از دیر ترین زمان ، نیـاکان دو قوم ایرانی هندی به نژاد خود مـیگفتند. این لفظ درون هند به انی اطلاق مـیشد کـه به سانسگرت گفتگو مـید .اما درون سرزمـین آیـا ها از اوایل هزاره نخستین ق. م. بـه طوایفی اطلاق مـیشد کـه بیکی از زبانـهای هندو اروپایی صحبت مـید که این مردمان خود شان را «آریَ=Arya » مـیخواندند کـه نام شان سپس به جایگاه وسرزمـین و کشور شان اطلاق شدو انرا «آریـان= اِران یـا ایران »مـی نامـیدند[ [1]] و در دوره اسلامـی ایران (با یـاء معلوم) خوانده شدهاست.که بعداً با تفکیک فارس و عراق عجم مابقی درون دوره های اسلامـی بنام خراسان مشـهور گردید.
چنانجه هرودت یونانی نیز نوشته هست که درون سراسر جهان ایشان را «آریـائی یـا ایرانی مـیخواندند»و همچنان بـه قومـی اطلاق مـیشده هست که بـه زبان اوستائی سخن مـیگفتند و قسمـیکه قبلاً نیز ذکر شد این نام نژاد را از کلمـه«آریَنَ وَاِجّ= Aryana Vaejah » که اسم جایگاه نخستین ایشان و بمعنای جایگاه آریـان ها هست گرفته شده هست .
باید تذکر داد که چند قوم یـا طائفه بیـابانگرد آسیـای مرکزی دیگر را نیز بایداز نژاد اَریَن شمرد از قبیل سکائی ، سَرمَتی ، والانی کـه باز ماندگان ایشان درون آسیـای مرکزی (در ختن و تومشق)و درون قفقاز (آسیـها) به همـین زبان سخن مـیگفتند و هم درون صفحات تمدنی سرزمـین های َاریَن واطراف پارپامـیز و فارس وهند نقش سیـاسی و نظامـی نیز داشتند .
همچنان درون مورد «باختریـان» درون سنگ نوشته آشوکا مکشوف درون قندهار که خطاب به این قوم هست تأکید و شناسائی شده است. [[2]]
بخدی يا بلخ کـه بنام (ام البلاد) یـا مادر شـهر ها خوانده شده هست اولين شـهری بود، كه حكمفرمايان آريايی قديم بر فراز برجهای رفیع آن بيرقهای بلندی را كه سمبول قدرت و افتخارشان بهشمار مىرفت، بـه اهتزاز داشتند و از همـین سبب بلخ از شـهرهای مـهم و قدیمـی سرزمـین آریـانا کـه در آن بیرق های بلند دایم درون اهتزار بود مـیدانند کـه در ساحه ( بلخ امروزی ) قرار داشته هست که قدمت تاریخی آن حدودا 2000 که تا 5000 سال قبل از مـیلاد هست . که از نظر زیبائی بنام «شـهر مروارید» نیز معروف است.
106-1-2.بلخ درمدنیت اوستائی
قسمـیکه در بالااز قول شادروان احمد علی کهزاد نیز شرح گردید این مدنیت درون بخدی (بلخ) وصفحات شمال هندوکش بود، کـه در حدود 1200ق. م. آغاز شده، و اثر باز مانده از آن دوره کـه بدست ما رسیده است کتابیست کـه بنام «اوستا» یـاد مـیگردد. چون منبع معلومات ما درون این باب حصه باقی مانده کتاب اوستا است بنا بر این ، این مدنیت و فرهنگ را اوستائی گوئیم. «زبان اوستائی ، از زبان های هند و اروپائی هست که زبان نواحی ماورای جیحون درون «باختر یـا نواحی شمالی آریـانا(بلخ) بوده ، کتاب اوستا تنـها اثر باقی مانده به این زبان هست ؛ زبان پهلوی ، از زبانـهای هندو اروپائی و دنباله زبان پارسی باستان هست که فارسی موجوده را نتیجه و شکل تطور یـافته این دو زبان مـیدانند. این زبان درون دوره ساسانیـان زبان رسمـی قسمت های غربی آریـانا بوده و پس از استقرار اسلام درون سرزمـین های فارس و خراسان بشکل فارسی کنونی در آمد » [[3]] درون این دوره مردم از حیـات کوچندگی بـه زندگی شـهری رسیده اند و به روستا ها و شـهر ها ساکن شده اند(یعنی کـه بلخ درون همـین دوره بنا گردید)و درون این دوره جدیدمراحل حیـات اقتصادی اجتماعی آغاز گردید.
در این دوره برای مرتبه نخستین سازمان شاهی درون بلخ آغاز گردیدو پادشاهی بنام یمـه (جم) شـهر بخدی را بنا نـهاده است و دین مزدیسنـه =مزدیسنا (ستایش خدای) کـه موسس آن « ذره توتشتر»(زردشت) بنام خانوادگی سپیتمان که جای تبلیغ و مبعث او «بخدی» (بلخ)و سیستان هست . [[4]]
106-1-3. بلخ مـهد آيين زرتشت
مارسليونس، مورخ رومى، درون قرن چهارم ق.م زادگاه زرتشت را باكتريا (بلخ) مشخص كرده است.
تحقيقات جديد دانشمندان غربى، نيز سرزمين زرتشت و محل تاثير اورا درون شمال (افغانستان )به جغرافیـای موجوده تعيين مىكند.
نويسندگان تاريخ عصر اوستا، گيگرGiggler، اشپيگلSpiegel و وينديشمان معتقد اند كه اغلب مورخان رومـی نظير سين سلوس[Senseless] و پانودوروس[Ponderous ] زرتشت را بـه بلخ نسبت دادهاند. اين محققان نيز با بررسیهای خود بههمان نتيجه مـیرسند كه شمال افغانستان)به جغرافیـای فعلی) زادگاه زرتشت بوده است
هرچند ميان دانشمندان درباره زادگاه زرتشت اختلاف نظر است؛ ولی بيشتر آنـها او را از شمال هندو کش دانستهاند. بـه گفته کهزاد و حبیبی دو تاریخ نگار بر جسته کشوربه استناد مورخین کلاسیک یونانی «محل تبلیغ دين زردتشت را درون بلخ (باكتريا) ذکرکرده اند»
بنا بـه سنت زرتشتى، اشو زرتشت درون بلخ هنگامـی كه سرگرم پرستش اهورامزدا بود، بهدست توربراتور (تورِبَراَدروريش) كشته شد. درون اين زمان، زرتشت ٧٧ سال داشت.
106-1-4. بلخ درون سایر منابع
1.بلخ درون دایره المعارف فارسی
بلخ دهکده شـهرستانی درون افغانستان حالیـه ، که درون ایـام باستانی و در قرون وسطی شـهری مـهم و مرکز ناحیـه ی بلخ (مطابق باکتریـا)و بـه رود بلخ واقع بود . درون زمانـهای پیش از اسلام بلخ ، از مراکز دین بودائی و محل معبد معروف نو بهار بود، و در دین زردشتی نیز اهمـیت بسیـار داشت .اولین حمله مسلمانان بـه بلخ درون 23 هق بسرکردگی احنف بن قیس بود. درون 43 هق دگر بار بـه تصرف مسلمانان درون آمد ، ولی درون زمان قتیبه بن مسلم (96هق)بود که کاملاً مقهور آنان شد .در 118 هق، اسد بن عبدالله قسری کرسی خراسان را از مرو بـه بلخ انتقال کرد ، و این شـهر رونق یـافت ، و در دوره عباسیـان ، که حکام خراسان عملاً استقلال داشتند ، بر رونقش افزود .در 256 هق بتصرف یعقوب لبث صفاری درون آمد ، درون 287 هق عمر ولیث صفاری نزدیک بلخ مغلوب احمد سامانی شد ، و بقتل رسید ، و بلخ تحت حکومت سامانی در آمد. درون سلطنت محمود غزنوی ، ایلک خان مدت کوتاهی انرا تصرف کرد اما در(397هق) سلطان محمود غزنوی دوباره آنرا باز گرفت . درون 451 هق سلجوقیـان تصرفش کرد ؛ درون پایـان سلطنت سلطان سنجر بدست ترکان غز افتاد ، و در 550 هق بدست آنان ویران شد . با آنکه بلخ تسلیم چنگیز خان شد (617هق)مغولان آن را ویران و مردمش را قتل عام د. درون دوره تیموریـان که تا اندازه ای شکوه گذشته راباز یـافت ولی بعد از بنای مزار شریف درون 20 کیلو متری شرق بلخ ، بلخ رو بـه انحطاط گذاشت ، از912 هق که تا بر آمدن نادر شاه افشار بیشتر درون دست ازبکان بود ، و پس از او هم بدست آنان و سپس درون اواسط قرن 18 مـیلادی بدست افاغنـه افتاد ، و از 1841هق در تصرف آنـها ماند ه هست .
اهمـیت بلخ بـه سبب موقعیت جغرافیـائی آن در دشت حاصلخیز و بر ملتقای جاده کاروان رو(ابریشم) از هند چین ، ترکستان، و ایران بود . خرابه های بلخ قدیم اکنون ناحیـه وسیعی را اشغال کرده هست . [ [5]]
( بلخ بعد از تأسیس دولت هوتکی قندهار با هرات و قندهار از زیر سلطه شاهان صفوی بیرون شد و استقلال خود را درون رقبه دولت افغنستان بدست آورده از زیر سلطه ازبکان سیحون نیزخلاصی یـافت(مولف))
2.بلخ درون لغتنامـهٔ دهخدا
باختر (بلخ) یـا باختریش یـا بلخ نام پایتخت مملکتی هست که بدین نام نامـیده مـیشده و در پای کوه پاراپامـیز واقع هست و رود بلخاب (باختروس یـا باکتروس) از این شـهر مـیگذرد و نام ایـالت و شـهر از اسم این رود گرفته شدهاست. بلخ را دوازده (هژده )نـهر بودهاست و هر نـهری رستاقی، و از جملهٔ دوازدهم آن نـهر رستاق، یـا نـهر غربنکی هست که قریـهٔ شامستیـان مولد ابوزید بلخی بدانجاست.
نقشـه حوزه تمدنی باکتریـا (بلخ)
3.بلخ درون فرهنگ فارسی معین
در قدیم ایـالت معروف و بزرگی بوده در خراسان، بر سر راه خراسان به ماوراءالنـهر. اکنون شـهری کوچک هست و درون شمال افغانستان واقع است، و قسمتی از آن ایـالت جزو خاک افغانستان و قسمت دیگر جزو ترکستان شوروی مـیباشد. و آن را باختر یـا باختریش نیز مـینامـیدند.
استان بلخ درون نقشـه افغانستان
4.بلخ ازنگاه سعید نفیسی نویسنده و پژوهشگر ایرانی
سعید نفیسی در شرح باختریـان نوشتهاند: بناحیتی گفته مـیشد کـه در جنوب رود آمویـه و درون مغرب و جنوب غربی کوههایی بود کـه از سوی شمال گرد هندوستان را گرفتهاند. بهمـین جهت این ناحیـه اهمـیت بسیـار درون روابط دول داشت زیرا یگانـه راه خشکی درون مـیان آسیـای غربی و هندوستان از یک سو، و تاتارستان و چین از سوی دیگر بود. درون همان ناحیـه بود کـه نخست ملت هند و آریـائی متوقف گشت و پس از گذشتن از سرزمـین کوهستانی شمال شرقی بایران آمد و نژاد ایرانی امروز را تشکیل داد و نیز همان ناحیـه سرچشمـهٔ بسیـاری از عقاید آئین زردشت بود. شـهر باختریـا (باکترا) بقول مورخین قدیم پایتخت این ایـالت بود و آنرا قدیمترین شـهر جهان مـیدانستند و آنرا مادر شـهرها یـا امالقری لقب دادهبودند. معمولاً درون هر چیز، ایـالت باختریـان با ایـالت سغدیـان که درون مـیان جیحون و سیحون بود دوشبدوش راه مـیرفت و در هر کاری همداستان و انباز بود و هر دو این ناحیـه را کورش کبیر و اسکندر مقدونی با رنج بسیـار گشادند و در کتیبههای هخاان اسم هر دو ایـالت توأم هست و مورخین یونانی مخصوصاً هرودت این دو ناحیـه را همـیشـه با هم ذکر کردهاند. بعدها ایـالت باختریـان ناحیـهٔ بلخ را تشکیل داد و ایـالت سغدیـان ناحیـهٔ سمرقند و بخارا یـا بـه اصطلاح قدیمتر ناحیـهٔ سغد را.
اسم قدیم بلخ درون کتب یونانی «باکترا» و در کتیبههای هخا «باختری» هست ولی در اوستا در جزء موسوم به وندیداد یـا ویدیواد اسم این شـهر «بخذی» آمدهاست و در کتاب «بوندهش» از کتب پهلوی اسم این شـهر را «بلخ» ثبت کردهاند.
باختر درون دورهٔ داریوش یکم هخا یکی از ساتراپیهای هخاان بود.
جزو کتیبهٔ بزرگ بیستون داریوش در بند ششم، باختریش جزو ممالک تابعه آمدهاست
سعید نفیسی درون دنبالهٔ مطالب درون مورد بلخ آوردهاند: درون حدود سال340 پ.م. سپاهیـان یونانی کـه پس از جهانگیریـهای سکندر مقدونی در ممالک شرق چیره شدهبودند ایـالت باختریـان را از پادشاهان سلوکی گرفتند و پس از آنکه اراضی دو طرف سیحون و جیحون (رودخانـه آمو وسردریـا) بدست ایشان افتاد، از کوه «هندوکش» نیز گذشتند و بسوی دشت سند فرودآمدند. اندکی بعد قلمرو ایشان از یک طرف رود سیحون از یک سوی رود گنگ و از سوی دیگر خلیج گامبی بود. دستیـاران و پایمردان این سلطنت باختریـان، مخصوصاً یونانیـان بودند کـه از یونان وآسیـای صغیر آمدهبودند زیرا درون دیـار خویش یـاوری از بخت ندیده بودند و در پی کامـیابی بسوی این دیـار رهسپار گشته بودند. اندکی بیش از صد سال نگذشت کـه یونانیـان درون اثر آب و هوا درون خوی و طبیعت نرمتر شدند و آن پادشاهی کـه نخست رونقی داشت رو بـه ناتوانی رفت و مردمـی از نژاد سکا بر آن چیره شدند کـه از سرحد چین آمده بودند و به همـین جهت از آن بعد بطلمـیوس و دیگر مؤلفین یونانی دولت جدید باختریـان را بـه اسم دولت هند و سکائی نامـیدهاند و وجه این تسمـیه از آنست کـه از یک سو چند ایـالت هندوستان را جزو قلمرو خود کرده بودند و از سوی دیگر اصلاً از نژاد سکاها بودند و نیز بهمـین جهت هست که نویسندگان یونانی و رومـی کـه پس از بطلیموس آمدهاند، گاهی این دولت را دولت هند و گاهی دولت باختر نامـیدهاند. درون آن زمان دولت چین نیز روابط تجاری با دول آسیـای مرکزی و آسیـای غربی باز کرد و کمکم سرحدات چین گشادهتر شد و به قلمرو دولت باختریـان رسید و چون دولت باختریـان درون مـیان قلمرو اشکانیـان و هندوستان و چین واقع شدهبود، استقلال خویش را درون معرض خطر دید و سیـاست خود را منحصر بدان دانست کـه موازنتی درون مـیان این سه رقیب برقرار کند ولی چون بخودی خود از عهدهٔ این کار دشوار برنمـیآمد، درصدد شد کـه از دولت روم یـاری جوید. از طرف دیگر امپراتوران روم درون کشمکشهای فراوانی کـه با اشکانیـان داشتند، هیچ موقع را از کف نـهشتند کـه از پادشاهان باختریـان یـاوری کنند زیرا توانائی ایشان را ناتوانی اشکانیـان مـیدانستند. درباب پادشاهان یونانی کـه در باختریـان شـهریـاری کردهاند، مورخین یونانی و رومـی هیچ ذکری نکردهاند و تنـها چیزی کـه از کتب ایشان برمـیآید چند اسمانست و اسامـی دیگر از سکههائی بدست آمده کـه تقریباً هشتاد سال پیش یـافتهاند. اما درباب پادشاهان هند و سکائی کـه جانشین پادشاهان یونانی شدهاند، باز بیـانات نویسندگان یونانی و رومـی مختصرتر است. از طرف دیگر چون مردم باختر درون آن زمان اغلب بمذهب بودا گرویده بودند طبعاً با همکیشان خود راه داشتهاند و گذشته از مؤلفین چینی بعضی از بودائیـان نیز درباب باختریـان اطلاعاتی دادهاند. پادشاه باختریـان کـه با قیصر روم مارک آنتوان روابط داشت و مکرر ویرژیل شاعر بـه او تاختهاست، معتقد بـه مذهب بودا بود و در افسانـههای بودائیـان بزبان سانسکریت و زبان چینی ذکر مفصلی از او هست.
چندی بعد از آن زمان مردمـی از نژاد دیگر بر باختریـان فرودآمدند و بر آن مسلط شدند کـه مؤلفین ایرانی و عرب عموماً ایشان را بـه اسم «ترک» نامـیدهاند و این کلمـه مأخوذ از لفظی هست که درون کتب سانسکریت هست و در آن کتب توروشکه نوشته شده. هندیـان بـه پیروی ایرانیـان قدیم و یونانیـان بـه ایشان اسم «ساس» مـیدادند ولی چینیها این نژاد را بجز اسم «یوئئیچی» یـا «یوئتی» بـه اسم دیگر نمـیشناسند. نخستین گروه ازین نژاد کـه به باختریـان فرود آمد، آن ناحیـه را بـه پنج قسمت کرد و هر قسمتی استقلال داخلی یـافت. از مـیان این پنج قسمت، یک قسمت بود کـه چینیها آنرا بـه اسم «کوئئی شوانگ» مـیشناختند و نویسندگان ارمنی آنرا «کوشان» نوشتهاند و اسم تمام باختریـان دانستهاند و نویسندگان سریـانی آنرا «کشان» ضبط کردهاند و شاید این همان کلمـهای باشد کـه در زمانهای اسلام بـه کشانیـه و کشانی و یـا کشان تبدیل شدهاست و یـا اسم شـهر کش از همان مادهاست... چون دولت باختریـان از مؤسسات یونانیـان بود، تمدن مخصوصی درون اقصای شرق ایران فراهم ساخت کـه از تمدن ایران بکلی جدا بود. پادشاهان یونانی باختریـان مذهب بودا را بدان جهت کـه جنبهٔ اجتماعی بسیـار داشت، مساعدت د و ظاهراً بعضی از آن پادشاهان خود بودائی بودهاند و در اواخر پادشاهان هند و سکائی نیز اوضاع باختریـان بهمان حالت باقی ماند.
در زمان پادشاهان یونانی باختریـان سپاهان بیشتر یونانی بود و بزبان یونانی سخن مـیراندند و نیز اغلب عمال دولت باختریـان بهمـین زبان متکلم بودند و طبعاً بومـیان آن دیـار بدین زبان خو گرفتند. مردمـی کـه مخصوصاً از یونان مـیآمدند فرزندان شاهزادگان و توانگران باختر را زبان و ادبیـات یونانی مـیآموختند و جاذبهٔ تمدن یونان درون باختریـان بـه درجهای بود کـه در مـیان همسرهای متعدد شاهزادگان آن دیـار زنانی بودند کـه اصل ایشان از یونان بود و به تمدن یونانی پرورش یـافته بودند و حتی بعضی از مورخین رومـی تصریح کردهاند کـه دولت روم ان جوان زیبائی پرورش مـیداد کـه برای پادشاهان باختریـان مـیفرستاد که تا بدین وسیله دل ایشان را بخود جلب کند. بهمـین جهت درون زمان پادشاهان یونانی باختریـان رسایل دولت بزبان یونانی نوشته مـیشد، سجع سکهها بیونانی بود و حتی درون زمانی کـه زبان بومـی را هم بکار مـیبردند زبان یونانی را از دست ندادند و در سلطنت پادشاهان هندوسکائی همـین احوال باقی ماند.
5.بلخ درون تذکار حدود العالم
شـهری بزرگ هست به خراسان و خرم و مستقر خسروان بودهاست اندر قدیم، و اندر وی بناهای خسروانی هست با نقشـها و کارکردهای عجیب و ویران گشته، آن را آتشکده نوبهار خوانند و جای بازرگانان هست و جائی بسیـار نعمت هست و آبادان، و بارکدهٔ هندوستان هست و او را رودیست بزرگ از حدود بامـیان برود، و به نزدیک بلخ بـه دوازده قسم گردد و به شـهر فرود آید، و همـه اندر کشت و برز روستاهای او بکار شود، و از آنجا ترنج و نارنج و نیشکر و نیلوفر خیزد، و او را شـهرستانی هست با بارهٔ محکم و اندر ربض او بازارهای بسیـار است.
6.بلخ ازنگاه فرهنگ لغت برهان
نام شـهری هست مشـهور از خراسان و آن از شـهرهای قدیم هست و همچو استخر فارس و آنرا قبّةالاسلام خوانند و لقب آن بامـی است، گویند خاندان برمکیـان از آنجا بودهاند.
7.تعریف بلخ درفرهنگ آنندراج
شـهری هست مشـهور کـه از بناهای سلاطین قدیم عجم بوده و سالها لهراسب و گشتاسب در آنجا زیستند و در آنجا آتشکده ساخته بودهاند. و آن را آتشکده نوبهار خواندهاند. و همچنان که مرو را مرو شاهیجان گویند، آنرا بلخ بامـیان گفتند.
8.بلخ درون معجم البلدان
شـهری هست مشـهور درون خراسان، و در کتاب ملحمة منسوب به بطلمـیوس چنین آمدهاست: اولین سازندهٔ آن را لهراسب شاه نوشتهاند. و برخی سازندهٔ آن را اسکندر دانند و گویند درون قدیم اسکندریـه نامـیده مـیشد. بلخ تا ترمذ دوازده فرسخ فاصله دارد و رود جیحون را نـهر بلخ نیز نامـیدهاند. بلخ را احنف بن قیس از جانب عبدالله بن عامر بن کریز، درون عهد عثمان بن عفان فتح کرد.
9.بلخ از نگاه ناسخ التواریخ
باختریش. باکتریـان. بلخ. آسیـای علیـا. درون قدیم بـه این اسم مملکت وسیعی را مـینامـیدند کـه شامل بود همـهٔ جزء شرقی ایران را و محدود بود درون شمال بواسطهٔ سغدیـان و رود آمو و درون مشرق بواسطهٔ سیتی و در جنوب بواسطهٔ هندوستان و جبال هند و کوه و پایتخت آن شـهر باختر بوده کـه اکنون بلخ مـیگویند.[[6]]
حمله امـیر تیمور گورکان بـه بلخ و سوزاند قلعه هندوان
=========================
شـهر بامـیان کرسی ولایت بزرگی بهمـین نام بود کـه قسمت خاوری غور را تشکیل مـیداد و خرابه های کهن آن حکایت از آن دارد که مدت زمانی قبل از ظهور اسلام یکی از مراکز مـهم بوده هست .اصطخری بامـیان را بـه اندازه نیم بلخ شمرده گوید : بر فراز تپه ای جای دارد ولی بارو ندارد . ولایت آن در غایت خرمـی هست و نـهر بزرگی آنرا آبیـاری مـیکند.مقدسی درون باره این شـهر گوید : یکی از بنادر خراسان و از خزاین سند هست ، سرمای سخت و برف بسیـار دارد . مسجد جامعی درون درون شـهر و بازار های درون حومـه آن واقع است و شـهر دارای چهار دروازه مـیباشد .[]
بامـیان در مأخذ عربی کراراً بصورت البامـیان ، شـهری درون هندوکش درون شمال بخش اصلی این سلسله جبال و در شمالِ غربی کابل ، درون درّه ای کوهستانی بـه ارتفاع 590 ، 2 متر از سطح دریـا قرار داشته وادی با اهمـیتی هست که آبگیرِ رودِ جیحون (سرچشمـه رودخانـه بلخ) را بـه آبگیر رودِ سند (سرچشمـه رودخانـه کابل) مـی پیوندد از ارتفاعات اطراف این شـهر شروع مـی شود. همچنان رود هلمند ، فراه رود ، و هریرود و مرغاب نیز از ارتفاعات پهلویی نزدیک به بامـیان سر چشمـه مـی گیرد کـه بطرف باختر جریـان دارد لذا بامـیان بـه طور طبیعی مرکز مـهم آبهای رودخانـه ای محسوب مـیشود کـه ستون اقتصاد و کشاورزی را درون طول هزاران سال تشکیل داده هست و درون دوران قدیم نیز دژ مستحکمـی بـه شمار مـی رفته هست . رود خانـه قُندُوز و همچنان رود خانـه غور بند، کـه جزو آبگیر رودِ جیحون و سند هست از رهگذر حیـات طبیعی خیلی با اهمـیت مـیباشد . درون واقع کلیـه رودخانـه هایی کـه بطرف غرب ، جنوب ، شمال و شرق جریـان دارد از آبگیر های این وادیـها کـه بر فراز شیب های پاروپامـیزوس یـا کوه هندوکش قرار دارد بـه اطراف جریـان مـی یـابند و گذرگاههای بلند کوهستانی مانند شِبَر و اُنّائی آن را از کابل جدا مـی کند، بارها وابستگی سیـاسی بامـیان از شمال بـه جنوب تغییر پیدا کرده هست . درون قرون اخیر، بامـیان بیشتر جزو قلمرو کابل و غزنـه بـه شمار رفته ، و گذرگاه آق رباط ، کـه در شمالِ غرب بامـیان واقع شده ، مرز مـیان کابل و ولایت باکتریـا : کـه مرکز آریـانا بوده هست ( باختر و بلخ امروزی ) ولایت مرگیـانا : ( شمال غرب افغانستان امروزی، مرغاب و مرو) ولایت آریـا : ( هرات امروزی ) ولایت پاراپامـیزوس : ( محدوده غور، بامـیان، غرجستان و هزاره جات مرکز افغانستان امروزی) و به معنای جایی کـه محدوده پرواز عقابها بلند پرواز هست و ولایت درنگ گیـانا : ( فراه ، قندهار و نیمروز امروزی )، ولایت آراکوزیـا : ( غزنی که تا رودخانـه سند ) همـه را از طریق آبراه ها و جاده های کاروان رو بهم پیوست نموده هست .
گر چه نام بامـیان از قرن اول مـیلادی درون منابع ذکر شده هست ، آغاز تاریخ آن چندان روشن نیست . [] ولی یـاقوت شرح مفصّلی درون باره بت های بزرگ بامـیان ذکر نموده گوید آنجا بتخانـه ایست بسیـار بلند بر ستونـهایی استوار ودر آن شکل همـه پرندگانی که خداوند آفریده است نقش گردیده و بر سطح کوه دو بت بزرگ از پائین که تا قله کوه کنده شده هست که یکی را «سرخ بد» و دیگری را «خنگ بد» (بودای سرخ و بودای خاکستری ) مـینامند و گویند آنان را درون تمام جهان همتائی نیست .قزوینی از خانـه زرین بامـیان و دو مجسمـه بزرگ بودا سخن رانده گوید :معادن زئبق و چشمـه گوگردی درون آن حوالی هست . ویرانی بامـیان و (ولایـات پیوست بـه آن) که تا پنجهیر (پنجشیر)در نتیجه خشم چنگیز هست که چون نواده او «موتوکن» پسر چغتای درون محاصره بامـیان کشته شد لشکریـان مغول فرمان یـافتند که تا باروی شـهر و تمام ابنیـه آن را بخاک یکسان نمایند و اجازه ندهند هیچ زیروحی درون آنجا زنده بمانند یـا در آنجا بنایی ساخته شود. از آن بعد نام بامـیان به «مبلق» بدل شد که درون مغولی بمعنی (شـهر نفرین شده ) است و از آن بعد بامـیان بصورت بیـابان خشک در آمد . [] سکه های معدودی از کوشانیـان درون این منطقه بـه دست آمده هست ، امّا هیچ نوع آثار تاریخی و بازمانده های دیگری از آن دوره درون دست نیست. منابع چینی کـه قدیمترین آنـها متعلق بـه قرن ششم مـیلادی هست بامـیان را بـه شکل «فان یِن نا » یـا «فاریـانْه » ضبط کرده اند.[] طبق نوشتة مارکوارت ، تلفظ نام این شـهر درون مراحل قدیمترِ فارسیِ مـیانـه «بامـیکان » بوده هست . این درّه و شـهر بامـیان را درون این تاریخ «هوان چوانگ» ، زائر چینی ، وصف کرده هست .
به نوشتة او، یک مرکز بزرگ بودایی با بیش از ده صومعه و هزار راهب بودایی درون این شـهر بوده هست . باز بـه نوشتة او، زبان و مسکوکات و خط و عقاید مذهبی این شـهر با آنچه درون ترکستان رایج بوده اختلاف اندکی داشته هست . شـهر سلطنتی بر روی صخره ای بر فراز درّه درون جنوب غربیِ ( محل استقرار ) مجسمـه های بزرگ بودا قرار داشت . این دو مجسمة بزرگ ، کـه سالیـان دراز باعث اعجاب جهانگردان عرب از جمله یـاقوت حموی( ، ج 1، ص 481) و اروپاییـان بوده ، مانند بسیـاری از غارها و نقاشیـهای دیواری آنجا درون سالهای اخیر بتفصیل وصف شده هست . تاریخ این آثار بدرستی معلوم نیست ، اما شواهد نشان مـی دهد کـه تاریخ قدیمترین آثار و تاریخ دو مجسمة بزرگ بودا، نیمة دوم قرن ششم یـا اوایل قرن هفتم مـیلادی هست و تکمـیل کنده کاری غارها و نقاشیـهای دیواری که تا قرن هشتم مـیلادی ادامـه داشته هست . چنین بـه نظر مـی رسد کـه در این دوره درون بامـیان ، سلسله ای کـه اصل آن احتمالاً از هفتالان (هیـاطله ) و مسلماً تابع امـیرِ (یبغویِ) ترکستانِ غربی بوده ، حکومت مـی کرده هست . این خاندان درون ربع اول قرن دوم هنوز درون آینجا حکومت مـی کرده و مذهب بودایی داشته است.[]
ولایت بامـیان بـه مرکزیت شـهر «بامـیان» از ولایتهای مرکزی کشور است. مساحت آن 17،414 کیلومتر مربع و جمعیت آن بر اساس برآورد سال 2001 مـیلادی، 418،500 نفر است. این منطقه بـه دلیل وجود صدها اثر تاریخی کـه به موجب کثرت فرهنگی زیـادی کـه در گذشته درون آن وجود داشته، دارای شـهرتی جهانی مـیباشد. همچنین بـه عنوان پایتخت فرهنگی کشورهای عضو سارک درون سال 2015 (مـیلادی) برگزیده شده است.
مردم شناخت : بیشتر مردم این ولایت را هزارهها تشکیل مـیدهد کـه به زبان فارسی و گویش هزارگی صحبت مـیکنند. همراه با هزارهها،15% تاجیک نیز درون این ولایت ساکن هستند. همچنین پشتونها و تاتارها از اقلیتهای قومـی این ناحیـه هستند. بامـیان یکی از ولایـات بزرگ هزاره جات است.[] و همچنین مرکز اصلی فرهنگی هزارهها محسوب مـیشود.
1. شـهرستان ورس که درون کتابهای ثبت احوال یـا شناسنامـه ملی بنام (ورث) نیز ثبت شدهاست. این ولسولی درون جنوبیترین نقطه ولایت قرار دارد و با شـهرستانهای (ناهور) از ولایت غزنی.شـهرستان(حصه دوم بهسود) از ولایت مـیدان وردک. و لسوالی (شـهرستان) از ولایت دایکندی هممرز مـیباشدو درون حدود18،000 هزار نفر جمعیت دارد و یکی از عقب ماندهترین ولسوالیهای افغانستان مـیباشد. درون این شـهرستان درون گذشته که تا حال شاید کمترین توجه درون این شـهرستان صورت گرفته باشد . مرکز ولسوالی درون یکی از درههابنام الشیخجی واقع است.
مرکز ولسوالی بنام (اَلَ شِیغّجی) اگر نوشته شود درست تر بنظر مـیرسد. گرچه فعلاً بنام شـهر نو معروف شدهاست.
کارهای کـه درسالهای 2001 که تا 2013، درون این ولسوالی انجام شدهاست از این قرار است:
1. کشیدن سرک از مرکز ولسوالی بـه طرف شیوقول (سفید غوسفلی ورس) بـه مسافت 35 کیلومتر. که تا روستای ورزنگ کـه سر مرز ورس با شـهرستان دایکندی واقع است.
2. ساختن پل کانکریتی بـه عرض هفت متر روی دریـای هلمند کـه ولسوالی حصه دوی بهسودرا بـه ولسوالی ورس از روستای ورزنگ وصل مـیکند. باتکمـیل این پل راه اصلی ولسوالی شـهرستان دایکندی درون زمستان و تابستان از همـین مسیر خواهد شد. بجای رفتن بـه مر کز ولسوالی ورس وپل قوناق. این پل درون سال 2006 بـه پشنـهاد مردم محل و موافقت وزارت فوائد عامـه اغاز و درون سال 2011 تکمـیل گردید. این پل نقش بسیـار مـهمًی درون انکشاف مناطق بزرگی از و لسوالی ورس داشته است.
پنجاب و یکاولنگ ورس ، سیغان و کهمرد از شـهرستانـهای این ولایت بشمار مـیرود .(دانشنامـه آزاد)
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
بخش یکصد وپنجم
بحث دوم
شـهر های خراسان - هرات درون آیینـه جغرافیـای تمدنی
آریـا
مظهر نژاد آریـا درون دامنـه های پاراپامـیزوس (هندوکش)، وهجوم شان بطرف باختر(پکتها و پارتها) ، خاور(وادی اندس) درون عصر ویدی ، دوره اوستائی که تا قرن چهارم هجری
قبل از اینکه داخل مبحث هری یـا هرات که مشتق از کلمـه آریـا و اری است شویم علی رغم اینکه درون جلد اول این اثر معلومات ، گسترده و مفیدی درون مورد پیدایش این قوم و زمـینـه های کـه باعث کوچ کشی و مـهاجرت دسته جمعی این طائفه از فلات آسیـای مـیانـه به شرق و غرب و شمال و جنوب گردیده است لزوماً کمـی این مبحث (آریـا) را مورد دقت موجز قرار مـیدهیم که تا خوانندگان درون روشنی این پیش زمـینـه ها قرار داشته باشندچرا کـه بار ها تذکر داده ام تاریخ شعبه ای است کـه نا گزیر بعضاً بخاطر روشن شدن صفحه تاریک آن ،از اول و یـا وسط باز گو ویـا شروع مـیگردد:
«ویوین دوسن مارتین» فرانسوی درون کتاب مطالعات جغرافیـائی اقوام قدیمـی شمال غرب هند به اساس تذکراتیکه درون سرود های ویدی رفته هست در القاآت مذهبی خود را بنام «آریـا» یـاد کرده اند . این کلمـه نام نژادی است کـه اصلیت آن را با زمانـه های مجهول سراغ نمود.این پژوهشگرمـیگوید :
تنـها قبایل ویدی خود را بنام آریـا یـاد مـید و «آریـا» تنـها نام قبایل ویدی و یـا قبایلی است کـه «سرود ویدی به ایشان تعلق دارد.
نام آریـا را مـیتوان علامـه کیفیـات فارقه قومـی خواند .او مـی افزاید :این نام یک نام خشک و بی مفهوم و یک «اسم بی مسمّی» نیست .یک کلمـه است ولی دنیـائی از معانی را درون بر داشته و مـیتوانیم بگوییم:« در معانی اصطلاحی آن تمام محاسن اخلاقی سرود ها نـهفته است مبالغه نخواهد بود.»
آریـا از نقطه نظر مذهبی بمعنی«پرستنده» «معتقد» «قربانی دهنده » آمده ، و مفهوم اصطلاحی قدیم آن نجیب ، شریف ،بادار ، آقا ، مالک ، واختیـار دار هست که با کثرت استعمال درون موارد مختلف ، یک عده صفات دیگر از قبیل جوانمردی ، مـهمان نوازی ،رشادت،دلاوری ، وطن دوستی، جنگجوئی و غیره به آن پیوست گردیده هست .
این قبایل (بعد از مـهاجرت اولیـه) [[1]] درون نقاط «باختر» و دو طرف سلسله کوه های هندوکش(پاروپامـیزادی)[[2]] تمرکز داشتند ، هنوز مفهوم طبقات اجتماعی بمـیان نیـامده بود قبایل بلا استثنا خود را به نام « آریـا» یـاد مـیدو غیر از این نام دیگری بخود نگذاشته بودند کـه این نام بـه تمام قبایل یکسان اطلاق مـیشد . پس مـیتوان گفت این نام را درون قدیمترین زمانـه هائی که تعیین آن مشکل است کتله «آریـائی باختر» بخود نـهاده بودند. کلمـه آریـا درون سانسگرت اشتقاقی ندارد و اسم نژادی یک کتله بزرگی است کـه اصلیت آنـهارا درون زمانـه های مجهول حتما سراغ نمود. صرفاً همـینقدر واضح مـیگردد کـه آریـائی ها پیش از استقرار درون باختر به این نام یـاد نشده اند .از مفهوم فوق به این نتیجه مـی رسیم کـه «آریـا» بار اول در مورد «کتله باختری » استعمال شده هست . که در سرود های ویدی و بعداً درون متون اوستا درون مـی یـابیم که «آریـائی»های باختری با این نام مدنیت ، سلطنت حکومت ؛ فرهنگ ، زبان ،آیین مشخص بمـیان آورده مراتب حیـات مادی و معنوی را سپری نموده اند که از خلال سرود های ویدی و نگارشات اوستا و بعداً توسط شـهنامـه ها (وذکر جغرافی نوویسان عرب و غیر عرب قرن سوم) و چهارم هجری خاطرات چندین هزار ساله این قوم چون تابلوئی مقابل چشم ما مـیگذرد . (که به علاوه ما دراین صفحه پژوهشی نام ها و اسامـی شـهر ها ومحلاتی را که توسط آنـها درج گردیده هست مـی آوریم (مؤلف))
از جمله سلاله های «پاراداتا» و «کوی» کـه اوستا اسم مـیبرد و شـهنامـه ها آنرا بنام «پیشدادیـان بلخی و «کیـان بلخی» تذکار مـیدهند کـه هر دو دودمان سلطنتی کتله باختر اندکه حق تسمـیه خانواده های سلطنتی «آریـا» به ایشان مـیرسد .این محقق فرانسوی یک مـهاجرت دومـی را بعد از قایم نمودن فرهنگ «آریـائی باختری » کـه به اثر تدابیر خردمندانـه ایشان آباد و نسل نیرومندآریـا زیـاد شده اهسته آهسته زمـینـه مـهاجرت بصورت غیر محسوس شروع شده و پاره قبایل بطرف شرق و غرب بـه سرزمـین های هند و فارس کنونی و( اقسا نقاط کشوربه جغرافیـای کنونی درون کشور به این ترتیب انتشار یـافتند .این درون حالیست که ویل دورانت درون مجموعه تاریخ تمدن، درون کتاب مشرق زمـین گهواره تمدن از حرکت دومـی بطرف سند یـا پارس تذکر نداده بلکه آنرا دنیـاله همان مـهاجرتهای اولیـه این قوم از استیپ ها یـا جرگه های آسیـای مرکزی دانسته هست (مؤلف)):
آریـاهائی ویدی [ [3] ]وقتی که از ماورای شمال هندوکش بخدی (بلخ» سرازیر شده و از راه های طبیعی و کلاسیک دره کوبها ، (کابل) «کرومو»(کرم)«گوماتی» (گومل) بطرف «سندهو» (سند) پیش رفتند.این رود خانـه بزرگ بعد از عبور از «سرحد طبیعی و تاریخی بین سرزمـین آریـا و هند »رهسپار هند گردیدند و بار اول درون وادی اندس رحل اقامت افگندند.
بطور نمودنـه یکی دو که تا از سرود های ویدی را کـه برتری قوم آریـا را درون برابر اقوام پنجابی کـه داسیو نامـیده مـیشود حین گذشتن از رود خانـه سند مـی آوریم:
«اندرا از صبح باینطرف ، از چاشت به اینطرف جنگ کرد و با تیر های خود کشت و مانند «اگنی»با آتش خود هزاران «داسیو را که گمان مـید قلعه های آنـها غیر قابل تسخیر هست و در آن پناه مـیتوانند درون داد.»
«پس تو ای اندرا (مقصد از آریـا های مـهاجر درون هند مـیباشد)! این داسیو (پنجابی ) های نا چیز را بخاک افگندی این قبایل بی دین را محکوم ساختی (ای اندراو توسوما)دشمنان خود را خراب کنید ، معدوم سازید که تا به زیر سلاح شما بیفتند و اجساد خود را تسلیم دهند.»
از روی این دو پارچه فوق احساسات آریـائی های ویدی مـهاجر نسبت به بومـیان اولیـه ماورای شرق اندوس و صحنـه مقابله های انـها واضح معلوم مـیشود .[[4]]
بعضی از اسماء کلاسیک «آریـا» که به منظور مناطق شـهر ها رود خانـه ها و کوههای اطلاق مـیشده است:
(Haroyu )هرویو :نامـی هست که اوستا به منظور خطه شاداب هریرود داده هست . درون این کلمـه ریشـه قدیم «آریـا» گنجانیده شده کـه از آن درون مرور زمانـه کلمات «هری»، « اری» ، «آریـا»، «هرات» و غیره بمـیان آمده است. [[5]]
(Arius) : نام رود خانـه «هریرود» هست .«آر» یـا «آری»، تحریفی است از کلمـه «آریـا» یـا « هریوا»[[6]]
(Arii) اری ئی: به مردمـی گفته مـیشود کـه بار اول «هرودوتُس» از آن نام و سپس «استرابو»، «پلنی» و «آرین» بـه نوبه خود از آن تذکار داده اند .این کلمـه از روی تلفظ و آهنگ به کلمـه « اری»، «هری» ، «هری یو» و «آریـانا»یعنی نامـهائی شباهت دارد که درون مورد اهالی وخاک و علاقه هری رود(ولایت هرات ) استعمال مـیشد .
آریـا یکی از ولایـات معروف «آریـانا» . نمونـه کوچکی از آریـانای بزرگ هست . این قطعه شاداب و حاصل خیز کـه رود « اریوس» (هریرود)از وسط آن عبور مـیکند خیلی پر جمعیت و دارای شـهر های متعدد و آبادان بوده کـه قرار نگارش بطلیموس درون شمال این ولایت زیبا مردمانی بنام «نیسایواNisaioi» و «استونواAstauenoi»یـا«استابنو Astabenoi» بودو باش داشتند.بعضی شـهر ها و قصبات «آریـا» را بطلیموس به این ترتیب نام مـی برد :
1. Distaدیستا
2. Naperies نباریس
3. تواTaua
4. Augaraایوگارا
5. Bitaxa بی تاکسا
6. Sarmagana سرما گانا
7. Sipohrae سیفاره.
8. ( Rhaugara )روگارا
9. Zamoukhana) (زموخانا
10. Ambrodas) )امبروداکس
11. (Varpna) ورپنـه
12. ( Godana)گودنـه
13. ( Phoraua )فوروا
14. Khatriskhe) ختریسخه
15. (Khaurina)خورینا
16. Orthiana)) اورتیـانا
17. Taukiana)) توکیـانا
18. (Artikaudna)ارتی کونا
19. Aria Alexandria)ا)سکندریـه آریـا
20. (Babarsana)بابرسانا
21. ( Kapoutana)کپوتانا
22. (Areia)آریـا
23. (Parakanake)پاراکانا کـه از قبیل اینـها مـیباشد.[ [7]]
105-2-1.موقعیت هرات
هرات پایتخت خراسان درون دوره تیموری تماماً درون افغانستان کنونی واقع هست .[[8]] هرات بطرف شمال غرب افغانستان کنونی واقع و در 62 درجه 11دقیقه طول البلد شرقی و 34 درجه و 21دقیقه عرض البلد شمالی بفاصله 1162 کیلو متر از شـهر کابل (به راه کابل غزنی قندهار ، فره و هرات )و 868 کیلو متر بـه راه هزاره جات دوری دارد .
این شـهر از زمان قدیم که تا الحال مرکز تمدن و تهذیب و بازرگانی بوده است.دریـای هریرود که از مـیان هرات مـیگذرد و با مرکز شـهرچند کیلو متر فاصله ندارد جلگه های اطراف این وادی پهناور را مـیسازد که این شادابی و حاصلخیزی هرات را درون هنگام بی نظمـی ها ی هنگام بحران چاره گری مـینماید و موقعیت بازرگانی و تجارتی آن از قدیم تا کنون اهمـیت سیـاسی و اقتصادی شایـان توجه داشته است. [[9]] قسمت عمده آن از (رودخانـه ) هریرود مـیشود . این رود از کوهستان غورسرچشمـه مـی گیرد و همـیشـه مـیل سیر آن بطرف باختر بوده .برای آبیـاری کشتزار های دره(وادی )هرات چندین نـهر از آن جدا کرده اند کـه برخی درون قسمت بالایی و بعضی پائین آن شـهر واقع اند.مقدسی هفت نـهر از این ها را اسم مـیبرد کـه ولایت و حول وحوش کرسی هرات را آب مـیداده اند.
رود هرات از ابتدا از خاور بـه سوی باخترجاری گردیده هفت مـیل (2/11کیلومتر)دور تر از دروازه جنوبی شـهرهرات از نزدیکی شـهر مالن (مالان) عبور مـیکند. (قبل از اینکه سرک جدید از قندهار به هرات امتداد یـابد در جاده سابقه آن که مشرف بـه روستای مالان است)پلی روی آن رودخانـه بسته شده بود کـه بقول مقدسی درون خوبی وزیبائی درون اکناف خراسان همتا نداشت. (این پل هنوز هم بهمان نزهت و زیبایی تا هنوز حفظ شده و یکی از مـیراثهای فرهنگی این ولایت بشمار مـیرود.(مولف))
حمدالله مستوفی از 9 نـهر کـه برای آبیـاری حول و حوش هرات از رود هرات جدا مـیشدند اسم است .آنسوی هرات هریرود از شـهر فوشنگ که حوالی ساحل جنوبی آن بود مـیگذشت و از آنجا بطرف شمال پیچیده بطرف سرخس مـی رفت و قبل از آن کـه به سرخس برسد آبهای نـهر مشـهدبا آن ملحق مـیگردید و سپس درون ریگزار های سرخس ناپدید مـیگردید . حافظ ابرو گوید :«رود هرات بنام «خجاچران» (چغچران مرکز و کرسی ولایت غور) معروف هست .حافظ ابرو تصریح مـیکند کـه سر چشمـه هریرود از سرچشمـه رود هلمند چندان دور نیست (استخری ،ص266،ابن حوقل،ص318؛ مقدسی ،ص329 ،330؛ مستوفی ،ص216 ؛ حافظ ابرو ، ص 32A)
مقدسی درون قرن چهارم از هرات اینطور تصویر بدست مـی دهد: «هرات شـهر بزرگ بود و دارای چهار دروازه بود که این دروازه ها به ترتیب موسوم بودند بـه دروازه «سرای» یعنی دروازه کاخ درون شمال سر راه بلخ ، دروازه «زیـاد» درون طرف مغرب روبه نیشابور،دروازه «فیروز آباد» که مقدسی آنرا دروازه فیروز نامـیده درون طرف جنوب سر راه سیستان و دروازه «خشک» درون سمت خاور رو به کوهستان غور .(که از جمله چهار دروازه همـین دروازه خشک که تا هنوز در هرات بهمـین نام یـاد مـیگردد (مولف)).به گفته ابن حوقل این چهار دروازه همـه چومبین بودند مگر دروازه سرای که آهنین بود.قلعه هرات کـه قهندز نامـیده مـیشد)چهار دروازه داشت که هریکی از آن دروازه ها رو به روی یکی از دروازه های شـهر بود و بهمان نام خوانده مـیشد . وسعت شـهر بـه اندازه نیم فرسخ در نیم فرسخ بود(فَرسَنگ یـا فرسخ واحدی به منظور اندازهگیری مسافت و نزدیک به ۶٬۲۴ کیلومتر است (دانشنامـه ازاد))ودارالاماره در محلی بود موسوم به خراسان آباددر یک مـیلی خارج شـهر سر راه فوشنگ کـه بطرف غرب مـیرفت . نزدیک هر یک از آن چهار دروازه درون داخل شـهر یک بازار و بیرون هر دروازه حومـه ی پهناوری وجود داشت و مسجد جامع بزرگ درون وسط بازار ها بود و در زیبائی ورت نماز گزاران درون تمام خاک خراسان وسیستان بی نظیر بود .پشت سمت قبله مسجد، یعنی پشت دیوار باختری آن ، زندان شـهر قرار داشت .
در شمال شـهر کوهستانی بود کـه با شـهر دو فرسخ فاصله داشت و خاک آن قابل زراعت نبود و جزء بیـابان شمرده مـیشد .از اینجا سنگ های آسیـاب و سنگ های مخصوص سنگ فرش بدست مـی آمد.بر قله ی ارتفاعات آن آتشکده کهنـه دیده مـیشد موسوم بـه «سرشک » کـه در قرن چهارم زردشتی ها به زیـارت آن مـی شتافتند. در نیمـه راه مـیان آتش کده «سرشک» و شـهر هرات کلیسائی از آن مسیحیـان نیز واقع بود. درون جنوب هرات سر راه مالن (مالان)پلی روی هریرود بسته شده بود و اراضی مـیان پل و شـهر بسیـار خرم و سرسبز و شامل روستا های متعددبودو از چندین نـهر اّب مـیگرفت . درون راه سیستان که تا مسافت یک روز راه دهات و روستاهای این ولایت بهم پیوسته بود .
آبادی و رونق هرات که تا زمانیکه مغولها بر آن استیلا یـافتند باقی بود. یـاقوت که درون سال 614یعنی چهار سال قبل از حمله مغول درون آنجا بوده است مـیگوید : «در خراسان شـهری بزرگتر ، نیکوتر، مـهمتر و با رونق تر و پر جمعیت تر از هرات ندیده ام ، باغهای بسیـار و آبهای فراوان دارد .» قزوینی همزمان او گفته ی یـاقوت را تأیید نموده از آسیـا هایی کـه باد آنـها را مـیگرداند همانگونـه که آب آسیـاب را بگرداند اسم هست . هرات پس از تحمل مصیبت حمله مغول دوباره آبادی خود را از سر گرفت وحمد الله مستوفی یک قرن بعد از حمله مغول ابن بطوطه را که گوید هرات بعد از نیشاپور بزرگترین شـهر های خراسان هست تأیید نموده مـیگوید :«دور بارویش نـه هزار گام است و هوائی درون غایت نیکوئی و درستی دارد وپیوسته درون تابستان شمال وزد ... و هژده پاره دیـه هست متصل آن شـهر و آبش از نـهرچه هریرود هست و از مـیوه هایش انگور فخری و خربزه نیکوست و مردم آن شـهر سلاح ورز و جنگی و عیـار پیشـه باشند و سنی مذهب اندو در آنجا قلعه محکم است کـه آنرا شمـیرم خوانند و بردو فرسنگی هرات بر کوه آتشخانـه ای بوده که انرا «ارشک» گفته اند و این زمان آن را قلعه «امکلجه» مـیگویند و مابین آتش خانـه وشـهر کنیسه نصارا بوده است و از مزار کبار اولیـا و علما تربت شیخ عبدالله انصاری معروف بـه پیر هری و خواجه محمّد ابوالولید و امام فخر رازی هست ... ودر حین حکمرانی ملکان غور دوازده هزار دکان آبا دان بوده و شش هزار و کاروانسرا و طاحونـه وسه صد و پنجاه و نـه مدرسه و خانقاه وآتشخانـه و چهارصد و چهل و چهار هزار خانـه مردم نشین بوده هست .»
در اواخر قرن هشتم چون امـیر تیمور بر هرات استیلا یـافت باروی آنرا خراب کرد و اکثر صنعت گران آن را بـه شـهر سبز که آنرا تازه درون ماواء النـهر بنا کرده بود کوچانید. صاحب کتاب جهان نمای ترکی که درون سال 1010 هجری مـیزیسته گوید هرات پنج دروازه دارد . دروازه شمالی موسوم هست به دروازه ملک ، دروازه غربی موسوم بـه درب عراق، دروازه جنوبی دروازه فیروز آباد ، دروازه شرقی دروازه خوش و دروازه شمال شرقی کـه از جمله جدید تر هست دروازه قبچاق نام دارد .»[[10]]
1.مالن یـا مالان
در دو فرسخی جنوب هرات شـهر مالن واقع بودتصور مـیشود که آنسوی پل بزرگی کـه روی هریرود بسته بودند قرار داشته و آن پل بنام آن شـهر خوانده مـیشده هست .اطراف شـهر روستائی بود بهمان نام و به وسعت یک روز راه. این مالن را «سفلقات»و مالن هرات مـی گفتند که تا با مالن روستای باخرزدر قهستان اشتباه نشود.مالن شـهر چه ای بود کـه باغهای فراوان و تاکستانـهای بسیـار داشت .یـاقوت آنرا دیده و اسم آنرا بصورت مالین ضبط کرده ولی گوید مردم آنرا «مالان مـیگویند. ولایت آن بیست وپنج دهکده داشته کـه نام آن چهار دهکده باسم مرغاب و باشینان و رندان و عبس قان بما رسیده است.
2.کرخ
در یک منزلی شمال هرات شـهر کرخ یـا کاروخ واقع بودکه ابن حوقل درون باره آن گوید بعد از کرسی هرات بزرگترین شـهر های ولایت هرات هست . از کرخ زرد آلو و مویز صادر مـیگردد. مسجد آن درون محله ای بود بنام سپیدان. خانـه های شـهر از خشت ساخته شده بود . این شـهر درون دره ی واقع شده بود کـه بیست فرسخ مسافت داشت و سراسر آن باغها و استخر ها و دهکده ها ی آباد بودو نـهر های آن به هریرود مـیریخت وظاهراً تهر بزرگ آن همان بود کـه یـاقوت آنرا نـهر کراغ نامـیده است.
در خاور هرات درون دره ی پهناور هریرودشـهر های بسیـار یکی پی دیگر واقع شده بودند که جغرافی نویسان قرن چهارم اسامـی آنـها را ذکر نموده اند به این ترتیب: «یشان بفاصله یک روز راه تا هرات ، پس از آن خیـار ،پس از آن استربیـان، پس از آن ما رآباد، پس از آن اوفه (اوبه) کـه فاصله بین شـهر ها با دیگری یک روزه راه بود و پس از اوفه بـه فاصله دو روز راه شـهر خشت (چشت) بود که از توابع غورشمرده مـیشد.اوفه یـا اوبه بـه اندازه کرخ وسعت داشت و پس از کرخ مـهمترین شـهر آن ناحیـه بحساب مـی آمد . چهار شـهر دیگر مانند یکدیگر بودند و همـه آن آب و باغستان و کشتزار داشتند واز مالین کوچکتر بودند.استربیـان تاکستان نداشت و در کوهستان بود و از ماراباد برنج فراوان بـه شـهر های دیگر صادر مـیشد.»[[11]]
3.پوشنج یـا پوشنگ
به فاسله یک روز راه در مغرب هرات شـهر پوشنج یـا (پوشنگ)یـا فوشنج یـا بوشنج واقع بود.این شـهر درون نزدیکی شـهر غریـان (غوریـان) نزدیک ساحل چپ هریرود یعنی در جنوب آن ، قرار دارد .ابن حوقل درون قرن چهارم درون باره بوشنگ گوید : «بقدر نصف هرا ت هست و مانند هرات درون جلگه ای واقع شده و تا کوه دو فرسخ فاصله دارد و در مـیان درختان هست ، درخت عرعر در آن شـهر رشدعجیبی مـیکند و چوبش را بـه نواحی دیگر مـی برند.بوشنگ حصار و خندق و سه دروازه داشت .یکی از این دروازه ها موسوم بـه دروازه علی رو به نیشابور، دیگری دروازه هرات رو به مشرق ، سوم دروازه قهستان رو به جنوب غربی . یـاقوت کـه این شـهر را هنگام عبور از آنجا دیده و در آن زمان آن شـهر درون مـیان دره ای پر از درخت جای داشته است گوید: «نام آن شـهر بوشنج یـا فوشنج است و ایرانیـان بوشنگ گویند.» حمد الله مستوفی درون قرن هشتم گوید :«ولایتی بسیـار از توابع آنست .باغستان بسیـار و خربزه وانگور و مـیوه اش نیکو مـیباشد چنانکه گفته اند صدو اند نوع انگور دارد و آسیـابهای آن همـه بـه باد مـیگرددو گویند فرعون که درون زمان موسی درون مصر بوده از انجا بوه هست (در مورد فرعون زمان موسی و موطن اصلی آن حرفهای زیـادی از قول مردم روایت شده هست و یکی از این روایت ها آن است کـه فرعون زمان موسی از روستای «چهل خر» خلم یـا تاشقرغان کـه در 50 کیلو متری شرق شـهر مزار شریف موقعیت دارد و مربوط بـه ولایت بلخ مـیباشد خروج کرده هست اما این افواهات کدام استنادی ندارد مانند گفته فوق حمدالله مستوفی مـیباشد (مولف)) وهامان کـه هم وزیر اوست از آنجاست.»در سال 783 هجری بوشنگ با آنکه باروی بلند و خندق عمـیق و پر از آب داشت و شرف الدین علی یزدی به آن اشاره نموده که این شـهر درون برابر سپاهیـان امـیر تیمور پایداری نکرد و به تصرف امـیر تیمور درون آمدو معلوم نیست چرا از آن بعد نام بوشنگ از صفحه تاریخ محو گردید و پس از مدتی نام غریـان (غوریـان) کـه اکنون مکان آباد و پر رونق است بر روی خرابه های بشنگ کـه بوسیله امـیر تیمور غارت و ویران شده بود ساخته شد .ناگفته نماند کـه سه شـهر فرجرد و خر جرد و کوسی کـه سابقاًآنـها را از توابع قهستان شمرده اند غالباً از توابع بوشنگ شمرده شده هست . » [[12]] ابن حوقل:« کوسوی یـا کوسویـه را نزدیک تر بـه رود خانـه هرات (هریرود) و در شمال خرجرد دانسته که آن بزرگترین این هر سه شـهر بود و یک سوم شـهر بوشنگ ، که مجاور آن در خراسان بود،وسعت داشت .» [[13]]
4.اسفزار یـا سبزوار هرات
ولایت اسفزار در جنوب هرات بر سر راه (فراه و) زرنج واقع هست و درون قرن چهارم علاوه بر مرکز آن ولایت کـه اسفزار نامـیده مـیشد چهار شـهر دیگر در آن جا وجود داشت که عبارت بودند از ادرسکر (ادرسکن) کوشک و کوشان (کوسان یـا کهسان)اسفزار که کرسی آن ولایت بود اکنون بنام سبزوار (پختوی آن شیندند) معروف هست و آنرا سبزوار هرات (نیز) گویند که تا با سبزواری کـه به این شرح درسمت باختر نیشاپور است اشتباه نشود:« سبزوار از خسرو گردبزرگتر بودو درون قرون وسطی آنرا بیـهق مـیگفتند.ولایت بیـهق که تا حدود ریوند امتداد داشت و وسعت آن بـه بیست وپنج فرسخ مـیرسید و سه صدو بیست ویک دهکده داشت .اصل کلمـه بفارسی بیـهه یـا بهاین بمعنی بسیـار بخشنده هست و اسم صحیح تر شـهر سابزوار هست ولی مردم بـه اختصار سبزوار مـیگویند.»[[14]]
در کتاب مسالک اسفزار را بنام خاشان(یـا جاشان)نیز نامـیده اند.شـهر ادرسکر یـا اردسکر (که امروز بنام ادرسکن یـاد مـیگردد) هنوز درون سمت خاور اسفزار باقی است ولی بنام ادرسکن نامـیده مـیشود.یـاقوت اسفزار را از توابع سیستان شمرده و حمد الله مستوفی گوید : «شـهری وسط هست و چند پارچه دیـه توابع دارد باغستان بسیـار و مـیوه و انگور فراوان باشد واهل آنجا سنّی شافعی مذهب اند و در دین متعصب»[[15]]
105-2-2.شاهراه های هرات
شاهراهی که از هرات بطرف مرو رود مـیرود از ولایت پهناور بادغیس کـه تمام سرزمـین هریرود را از طرف باختر (شمال پوشنگ)علیـای مرغاب را از طرف خاور فرا گرفته است مـیگذرد و در باختر این راه دوشاخه شده شاخه دومـی بطرف مـیمنـه ، جوزجان واز آنجا دو شاخه شده یکی بطرف انبارو کوهستانات مـیگذردو شاخه دوم بطرف بلخ مـیرود و از بلخ باز این راه دوشاخه شده یک راه بطرف ترمذ و دومـی بطرف تخارستان و بدخشان مـیرود (به صفحه 43 نقشـه راه های ترابری و شاهراههای بازرگانی نگاه کنید). راهی از هرات بطرف مغرب کـه به مشـهد و نیشابور وصل مـیگرد و از آنجا بـه ری و کرمان و عراق وشام که تا سواحل مدیترانـه امتداد داشته هست . راه دیگر از هرات از طریق فراه و نیمروز (سیستان) بـه هلمند و از آنجا دو شاخه شده یک راه بـه رخج وتگین آباد ، زابل که تا به غزنی و از آنجا که تا به کابلستان امتداد مـی یـابدو راه دومـی به زمـین داورو خلج از طریق ارزگان به مناطق هزارجات (غرجستان)تا بامـیان امتداد مـی یـابد کـه در بحث راه های قندهار به تفصیل بیـان گردید .
105-2-3.مرغاب این قسمت مرغاب از از جبال غرجستان بر مـی خیزد و خود بادغیس از چندین رشته رودخانـه ساحل چپ مرغاب آبیـاری مـیگردد قسمت خاوری بادغیس کـه از سیزده فرسخی هرات شروع مـیشد معروف بود به کنج رستاق و سه شـهر بزرگ داشت که عبارت بود از ببن وکیف و بغشور کـه در کتب مسالک نامـهای آنـها بطور تقریب معین شده هست .مقدسی از جمله آبادیـهای دیگر باد غیس نـه شـهر بزرگ را اسم ولی متأسفانـه امروز محل آنـها مشخص نگردیده است. امروز سراسر این ناحیـه بیـابانی و خشک و خالی از سکنـه هست زیرا هجوم مغول تمام این ولایـات را ویران کرد . خرابه های بسیـار کـه اکنون در این سرزمـین دیده مـیشود از فراوانی آب ورونق آبادیـهای آنجا اندکی حکایت مـیکندولی اسامـی جدید آنـها غیر از آنست که جغرافی نویسان قرون وسطی ذکر کرده اند .
خرابه های شـهر بغشور کـه یکی از شـهر های بزرگ کنج رستان بوده گویـای همان باشد کـه امروز به قلعه مور معروف هست .ابن حوقل درون قرن چهارم بغشور را از بهترین شـهر های خراسان و غنی ترین آن بلاد شمرده گوید : « بقدر بوشنگ هست وسلطان آن ناحیـه درون ببن یـا ببنـه کـه بزرگترین شـهر های آنجا و از بوشنگ هم بزرگتر هست اقامت دارد .شـهر کیف بقدر نیم شـهر بغشور بودو همـه این شـهر ها از خشت یـا آجر ساخته شده و در آغوش باغها و کشتزار ها ی خرم جای داشتند و از نـهر ها وچاه ها (قنات) سیرآب مـیگردیدند.
یـاقوت که درون سال 616 هجری آن سرزمـین را دیده غنای سرشار دوران گذشته بغشور و شـهر های مجاور آنرا تأیید کرده گوید : اکنون خراب به آن راه یـافته ، اگر چه این وضع قبل از هجوم مغول بوده است .یـاقوت ببنـه را دیده و آنرا بون نامـیده و شـهر دیگر را نیز دیده کـه آنرا بامـیان یـا بامنج مـیگفته اند و تا ببنـه مسافت زیـاد نداشته هست .یـاقوت گوید ولایت آن حاصل خیز هست و درخت فندق درون آن فراوان مـی باشد .»[[16]] («ابن رسته» درون سال 310 هجری نگارش کتابی بـه نام «الاعلاق النفسیـه» را کـه درنوع خود دائره المعارفی بزرگ بـه شمار مـیرفت، آغاز نمود. این کتاب مشتمل بر هفت مجلد بوده هست که اینک مجلد هفتم آن بر جای مانده است. این مجلد درباره جغرافیـای ایران،خراسان، عربستان، یمن، آفریقای شمالی، اسپانیـا، آسیـای صغیر، روسیـه، ترکستان و هند هست و غالبا اطلاعاتی را درباره حدود شـهرها و خصوصیـات مردم هر ناحیـه و احیـاناً سابقه تاریخی آن بـه دست مـیدهد.)
همچنان رجوع شود به C.E . Yateدر کتاب «افغانستان». [[17]]در کلران وسگردان و قراباغ (ص101) . و همچنین درون قلعه مور (ص96،103) و قراتپه خرابه هائی دیده مـیشودکه بیشک پاره از آنـها بقایـای شـهر هائی هست که جغرافی نویسان عرب اسم آنـها را یـاد کرده اند.
آنچه درون باره ناحیـه جنوبی ولایت بادغیس ذکر کرده اند ، شـهر های آنجا امروز همـه از نقشـه ها نا پدید شده و تعیین محل آنـها ویـا تطبیق آن اسامـی با خرابه هائیکه اکنون دیده مـیشود مشکل هست .همچنان مقدسی از هفت شـهری نام مـی برد که عبارت اند از کوغاناباد ، کوفا ف بشت، جازاوا ، کابرون ، کالوون و کوه نقره ولی محل آنرا نمـیتوان تعیین کرد . دهستان درون قرن چهارم دومـین شـهر بزرگ بادغیس وبقدر نصف بوشنگ بود کـه بالای کوهی جا داشت . خانـه هایش از خشت ساخته شده وسردابه های به منظور فصل گرما داشت .باغهای آن اندک و کشتزار های آن دیمـی (یعنی للمـی)بود.امـیر آن ناحیـه درون کغان آباد که از دهستان کوچکتر بوداقامت داشت .شـهر کوه نقره چنان که از نام آن پیداست پای کوهی بود کـه در آن معدن نقره وجود داشت .مقدسی مـیگوید این شـهر ها سر راهی کـه بسمت شمال هرات بـه سرخس مـیرود واقع بود اما از چهار شـهر دیگر هیچگونـه ذکری نکرده هست .
یـا قوت گوید دهستان روستائی درون بادغیس هست ، اضافه مـیکند کـه اصل این اسم «بادخیز» هست چون باد بسیـار در آنجا مـی وزد . حمد الله مستوفی ضمن گفتگو درون باره بادغیس اسامـی بسیـاری را یـاد مـیکندکه درون نسخ خطی باشکال مختلف ضبط گردیده و بنا بر این فهمـیدن آنـها مشکل هست .وی از دهستان کرس و هم از کوه نقره نام هست .سومـین نقطه مـهم آن ناحیـه موسوم بـه کوه «غناباد»(بجای کوه غاناباد)که قرار گاه امـیر آن ناحیـه بوده یـاد کرده هست .شـهر چهارم آنجا موسوم بوده بـه نام کاریزیـا کاریزه کـه آنجا را مقام «حکیم برقعی » کـه سازنده ماه نخشب هست که این مرد درون قرن هشتم به دعغمبری قیـام کرد و اسباب زحمت خلیفه المـهدی عباسی گردید و کوشش بسیـار بعمل آمد که تا آن فتنـه را خاموش ساختند.
همچنان مستوفی از ساحه کلانی که درون آن درختان یـا جنگلات پسته بـه شکل طبیعی وجود داشته یـاد کرده و ممر مردم آن را از جمع آوری محصول پسته دانسته هست که این محل که تا به کشک هرات امتداد داردکه مستوفی مساحت آنجا را پنج فرسخ درون پنج فرسخ تخمـین زده است (که امروز بنام پسته لیق یـاد مـیگردد که ساحه ای از قلعه نو مرکز فعلی باد غیس که تا دره بوم ومنگان درون جنوب شرقی مرغاب، آنطرف آن که تا رباط سنگی و کشک امتداد دارد(مؤلف))
در پایـان قرن هشتم بر اثر لشکر کشی امـیر تیمور از هرات بـه مروالرود بادغیس کـه سر راه آنـها واقع بود بخاک یکسان شد. »[[18]]
105-2-4. غرجستان یـا «غرج انشار»:
در خاور بادغیس، جائی کـه رود مرغاب سر چشمـه مـی گیرد ، ناحیـه کوهستانی ای هست که جغرافی نویسان قدیم عرب آنرا«غرج انشار» نامـیده اند . پادشاهان آن ناحیـه بـه «شار» موسوم بود و بقول مقدسی کلمـه «غرج» درون زبان اهالی آن ناحیـه بمعنی کهستان و بنا بر این «غرج الشار» بمعنی کوهستان پادشاه هست ، اما درون اواخر قرون وسطی آن ناحیـه را «غرجستان» مـیگفتند و در شرح جنگهای مغول به عین همـین اسم ذکر گردیده هست .یـاقوت گوید غرجستان بصورت غرشستان و غرستان نوشته مـی شود و اغلب با غورستان کـه ناحیـه ای درون خاور غرجستان است اشتباه مـیگردد.
شار پادشاه غرجستان نزد اعراب معروف بود بـه ملک الغرجه . درون قرن چهارم غرجستان ولایت غنی بودو ده مسجد جامع درون شـهر های مختلف آن وجود داشت . دو شـهر عمده غرجستان«آبشین» و «شورمـین» نام داشت که محل صحیح آنـها معلوم نیست . آبشین (افشین ، باشین)بفاصله یک تیر رس درون ساحل شرقی رود خانـه مرغاب علیـا و بمسافت چهار منزل بالای مرورود واقع بود. اطراف آن را باغهای قشنگ فرا گرفته بود و برنج فراوان از آنجا بـه بلخ صادر مـیگردید و قلعه مستحکم و یک مسجد جامع داشت. «شرمـین» (سرمـین) درون کوهستانی بفاصله چهار فرسخ درون جنوب آبشین و بهمـین فاصله نسبت به کروخ درون شمال خاوری هرات قرار داشت . از این شـهر مویز بسیـار به بتمام نقاط مجاور صادر مـیگردید.امـیر این منطقه کـه به شار موسوم بود درون دهکده بزرگ درون کوهستانی موسوم بـه « بلیکان»(یـا بلکیـان)بود.یـاقوت از دو شـهر دیگر غرجستان بنام «سنجد» و «بیوار» نیز نامبرده بنقل یکی از اهالی آن منطقه گوید : این دو شـهر درون کوهستان واقع اند، ولی به محل آنـها اشاره ای نکرده است.( راه هرات به مروالرود ، چنانکه جغرافی نویسان قدیم ثبت کرده اند ، درون سراسر کنج رستاق از شـهری بـه شـهری مـیگذشت و جنوبی ترین منزلگاههای آن «ببن هم بفاصله دو روز راه تا هرات بود)[]
------------------------------------
خراسان بعد از مـیرویس
بحث اول
قندهار دومـین شـهر بزرگ افغانستان و کرسی این ولایت مـیباشد کـه جمعیت آن نظر به جمعیت شماری سال (1340هش/1962م) حدود (036/1ملیون )نفر تخمـین زده شده هست (زیرا که تا هنوز سر شماری دقیق از هیچ منطقه افغانستان بعمل نیـامده و آنچه درون متون رسمـی و غیر رسمـی به نظر مـیرسد افواهات و جعلیـات بیش نمـی باشد(مولف)) .حدود آن سرزمـین هزاره درون دل تاریکزار ها و مرز پاکستان درون جنوب، و از کلات غلجائی درون شمال که تا نزدیکی رود هیرمند در غرب ممتد هست .این شـهر درون 510 کیلو متری جنوب غرب کابل ویکی از دو شـهر مـهم بخاطر مرکزیت پتانـها و مرکز زبان پشتو هست . مرکز شـهر جدید در غرب شـهر پر جمعیت کهنـه هست که احمد شاه درانی بخاطر پایتخت و کرسی پادشاهی خود آن را بنا نـهاد.قندهار موقعیت سوق الجیشی دارد ، و مشرف به جاده ایست که از ترکمنستان وایران بسوی هرات و از آنجا از طریق ولایـات فراه نیمروز و هلمند بـه قندهار و از آنجا بـه شبه قاره هند امتداد دارد .این شـهر مرکز داد و ستد مناطق جنوب و دارای بازرگانان ثروتمندی مـیباشد.
حدود ولایت قندهار ازسرزمـین هزاره درون دل که تا ریگزار ها و مرز پاکستان درون جنوب ، و از کلات غلزائی درون شمال ، که تا نزدیک رود هیرمند در غرب است.قسمت مرکزی این ولایت سرسبز و حاصل خیز هست و مخصوصاً دره ارغنداب دارای تاکستانـها و باغ های مـیوه یکی از حاصلخیز ترین نواحی آن هست . ولایت قندهار مطابق هرانواتی Haranvatiهخاان ، آراخوزیـای باستانی ، و رخج و زمـین داور دوره های اسلامـی شمرده شده هست (که درصفحات بعدی بملاحظه اسناد تاریخی درون مورد روشنی انداخته مـیشود).[]
2.وجه تسمـیه: قندهار اسم مرکب است از دو جزو قند + هار که به معنی امـیل و یـا رشته شیرین یـا رشته قند مـیباشد. و اما اگر قندهار را بنا بر وجه وموقعیت جغرافیـائی گذشته آن مطالعه کنیم وجوه مختلفی را به منظور نام گزاری آن بدست خواهیم آورد:
1. قندهار مترادف به معبد و پرستش گاه هست زیرا درون سانسگرت که از جمله زبانـهای قدیمـی هند مـیباشد کلمـه «هار» کـه به اشکال «بهار» و «هار» نیزآمده و همـین کلمـه بصورت پسوند نیز استعمال شده است از قبیل شاه بهار ، نو بهار و کلبهار کـه غالباً بمعنی معبد بوده است . و نیز در اسامـی اکثر شـهر ها نیز دیده مـیشود مانند : قندهار – ننگرهار-چپر هار – پوتورهار و این کلمـه درون بعضی لهجه های آریـایی کلمـه «هار» به «هور» تبدیل یـافته هست و سپس «ور» و «بور» و «پور» شده هست چنانچه درون پایـان اسامـی برخی از شـهر ها اکنون نیز این پسوند وجود دارد.مانند : «پشاور – لاهور-نیشابور» مـیباشد [] و همچنین کند بمعنی زمـین گود یـا چقوری ایکه در آن آب استاده و جمع گردد نیز آمده است که پشتوی این کلمـه «کندهار» شاید همـین مفهوم را تداعی کند. وگاهی هم به معنی خراب یـا خرابه نیز آمده است. ابوالتقی بن طرخان از شعرای برمکی عربی گوی خراسانی درون رثای ویرانی سمرقند وتأسف بر این ویرانی سروده هست که ابن خردادبه حدود (230هجری) آنرا چنین ضبط کرده است :سمرقند مندمند – بذینت کی افگند؟ ازچاچ ته بهی _ همـیشـه ته خهی کـه معنی آنرا چنین نوشته اند:«سمرقند یک ویرانـه ایست کـه زینت خود را انداخته ، از شـهر چاچ کـه بهتر نیستی! بعد تو هم همـیشـه از خطر نخواهی جست» [] درون زبان فارسی متداول افغانستان و همچنان درون پشتو نیز کند بمعنی زمـین شیب دار و زمـینی که آنرا سیل حفر کرده باشد وهم کنده بمعنی محل گود و جای جمع شدن آب نیز مـیباشد کـه در پسوند اسامـی بعضی شـهر ها مثل تاشکند، سمرقند، قوقند،و بیر جند آمده است.
بنا بر این از قندهار معانی معبد و پرستشگاه ، محله باطلاقی یـا ویران،یـا معبد ناحیـه ای کـه دارای آب فراوان باشد مـیتوان استنباط کرد، چنانچه کلمـه دیگری کـه همـین واژه را مـیرساند همـین اکنون در چنین مناطق و مزارعی استعمال مـیگردد مثل دند ارغنداب درون قندهار ، دند ارغنده و چاردهی درون کابل و دند شمالی درون پروان کـه معمولاً زمـینـهای دارای سرسبزی و مزارع است یـاد مـیگردد.
علی اکبر دهخدا درون کتاب لغت نامـه خود درون مورد قند هار آورده است:«قندهار نام معبدی درون گنگ بهشت هندوستان هست :
دگرباره درون مرز هنــــدوستـــــان گذر کرد چون بــاد بـر بـوستان
از آنجا به مشرق علم بر فراخت یکی ماه بردشت بر کوه ساخت
از آن راه چــــون دوزخ تـــافتــــه کز ان پشت مـــاهـــی تپش یـافته
درون آمـــد درون ان شـهر مـینو سرشت کـه ترکانش خوانند گنگ بهشت
هوایی درون آن دیـد چــون نـوبـهار پرستش گهی نام آن قندهار[]
2.بیشترین مؤرخین قرون وسطی و بعضی از تاریخ نویسان و پژوهشگران معاصر نام قندهار را بر گرفته از اسم اسکندر مقدونی مـیدانند که وقتی این منطقه را گرفت درون آن اسکندریـه ای ساخت کـه در زبان محلی اسکندر هار نامـیده مـیشد و همـین نام با گذشت زمان بـه قندهار تبدیل شده هست .[]که دایرة المعارف فارسی نیز درون خصوص تأئید این مدعا مـیرساند کـه قندهار را داریوش هخا درون 305 قبل از مـیلاد، سلوآنرا به چاندرگپتا (سانداراگوتوس) تسلیم کرد ، بعداً بـه دست اشکانیـان، سکاها ، کوشانیـها و ساسانیـان افتاد(دایرة المعارف فارسی،ص 2576)که مؤید این نکته یعنی ازشـهر هایی مـیباشد که بدست افراد اسکندر بنا گردیده است.
3. وجه تسمـیه دیگر قندهار مربوط به مـهاجرت اقوام افغان (پشتون) بـه این ناحیـه و نام معبد شان (را )«قندسار » دانسته اند.
گروهی از آگاهان تاریخ قدیم معتقد اند کـه افغانـها (پشتونـها) اصلاً از طائفه ارامنـه شیروان هستند کـه قبلاً «آلپان» نامـیده مـیشده اند و این مسأله را وجود کنیسه های درون قره باغ از مربوطات شروان بنام «قندسار» وجود دارد تائید مـینماید و رئیس این طائفه را «اغوانج» مـیگویند و معنی اغوانج درون زبان ایشان کلانتر «اغوانـها» هست پس محتمل هست که لفظ اوغان شکل تغیر یـافته اغوان یـا آلپان باشد و نیزممکن هست که رئیس قندسار پس از کوچیدن بـه محل کنونی و سکونت ایشان درون قندهار ، این وطن ثانوی را قندسار نامـیده و قندهار » تحریف یـافته «قندسار» هست که نام معبد و کنیسه شان بود .[]
4.همچنین درون مورد قندهار درون تقویم البلدان ابوالفدا مـیخوانیم: « قصبه قندهار نام یکی از اسکندریـه هایی هست که اسکندر بنا کرد و آن درون ساحل رودیست با همان نام.» مطالب زیـادی درون مورد و جه تسمـیه قندهار درون کتب و متون تاریخی معتبر بنظر مـی رسد کـه دنبال هر کدام آن از حوصله این مقاله بیرون مـی جهد و صرفاً به چند مثالی که درون بالا آوردیم اکتفا مـیگردد.
ولی بهر حال روایت دوم درون مورد قندهار بـه صدق نزدیکتر هست چرا کـه معبد و پرستشگاه شاید وجه اصلی تسمـیه این ناحیـه بنام قندهار باشد کـه اسناد تاریخی و آثار باز مانده باستانی کـه اخیراً درون مندیگک در نزدیکی قندهار از اثر کاوش های باستانشناسی درون دهه شصت مـیلادی بدست آمده است نشان مـیدهد کـه قندهار مرکز ومعبد بودایی بوده هست .
پژوهشـهای تاریخی نشان مـیدهد کـه قندهار بخشی از تمدن گسترده خراسان درون بعد از اسلام نیز بوده هست ، درون سده هفتم مـیلادی مسلمانان آنرا گرفتند و در قرن سوم هجری جزءقلمرو صفاریـان و از 367 هجری جزو مملکت غزنوویـان بود.اهمـیت قندهار از هنگامـی آغاز مـی شود که علاءالدین جهان سوز غوری ،در 545 هق شـهر بست را ویران کرد .امـیر تیمور آن را گرفت ، و به نواسه خود پیر محمد واگذار کرد، و بعد ها جزء قلمرو سلطان حسین بایقرا بود . درون 928هق بابر آنرا تصرف کرد و از آن بـه بعد جزء قلمرو بابریـان هند گردید. قندهار درون طول تاریخ جز خراسان بزرگ بود کـه صفویـه به اشتباه آنرا از ایران مـیدانستند زیرا زمانیکه از خراسان بزرگ یـاد مـیکنیم مطمع نظر ما سرزمـینـهایی هست که با بغداد ، اناتولی و سند و استیپ های آسیـای وسطی بشمول سمرقند ، بخارا، تاشکند فرغانـه خجند و ارگنج و یک قسمتی از ترکستان شرقی(سنکیـانگ)و ختای که تا نزدیکی های تبت را شامل مـی باشد کـه در آن زمانـه ها حتی نامـی از صفوی وجود نداشت و تمدن گسترده خراسانی درون این منطقه وسیع از آسیـا مردمان را درون یک شیرازه حیـات شـهری علی رغم حملات و ویرانگری هاییکه گاه از شرق و شمال و گاه از غرب و جنوب صورت مـی گرفت ،فرهنگ خراسانی آنـهارا با هم متحد ساخته بود .
ولایت قندهار درون گستره سیر تمدنی خودشامل محدوده ای از غزنی که تا سیستان بوده هست که بعضاً بخشی از کشور های کنونی شمال هند ، پاکستان ، افغانستان و ایران را درون بر مـیگرفت .
قدیمـی ترین نامـی که از قندهار سراغ داریم «گاندروا» هست که درون متون سانسگرت آمده و شامل بخشی از کشور هایی مـیباشد کـه در بالا ذکر کردیم .اسم کهن دیگر منوط بـه کتبه بیستون است کـه قندهار را «هاراوراتیش» خوانده است. درون زمان هخاان کـه اکنون ایران آنرا نقطه شروع تاریخ خویش مـی شناسد درون زمان داریوش قلمرو او که تا به سند مـیرسید و سرزمـین های شرق از جمله هارااوراتیش زیر سلطه هخاان درون آمد و لهذا نام او را در کتیبه درج د.[]
سومـین نام باستانی قندهار اراکوزیـا مـیباشد کـه شامل ارغنداب و ودای کنونی قندهار مـی باشد .(ناصر مستوری کاشانی، افغانستان دپلوماسی دو چهره،نشر ایرانشـهر ، تهران:1371،ص 24و) قلعه باستانی قندهار درون حملات نادر شاه افشار ویران گشت کـه قلعه مستحکمـی از تاسیسات اسکندر بوده هست که توسط پادشاهان هندی ذریعه مـهندسین فرانسوی تجدید بنا گردید.(کریسنسکی، سفرنامـه، ترجمـه عبدالرزاق دنبلی ، تصحیح مریم مـیر احمدی ، نشر توس ، تهران : 1363،ص 29.)
این سرزمـین را جغرافی نویسان عهد اسلامـی که درون زمان عثمان بن عفان خلیفه سوم اسلام فتح گردید ، بنام رخود ،رخذ و رخج یـاد کرده اند وشـهری هست که بر سر راه کاروانـهای تجارتی شرق مـیان قرار داشته ولسترنج درون کتاب «جغرافیـای سرزمـینـهای خلافت شرقی» کـه شرحی از آغاز فرمانروایی مسلمـین تا عهد فتوحات امـیر تیمور گوکان مـیباشد توصیف دقیقی از اوضاع جغرافیـایی سرزمـینـهای آسیـائی از ترکیـه تا چین نموده کـه در مورد رخج تذکار داده هست :«بلاذری از شـهری یـاد مـیکند که آنرا رود بار سیستان مـیگفتندو سر راه قندهار واقع بوده و نزدیک این رودبار شـهر کش یـا واقع شده که محلی هست که بنام کاخ یـا کهیج معروف بوده و جغرافیدان عرب از آن مستقلاً یـاد کرده و اسطخری آنرا از نواحی فیروز کند یـاد کرده هست که نمک ومحصولات زراعتی آن مشـهور بوده بر سر راه بست قرار داشته هست .مالقان و جولقان شـهر دیگری بوده کـه بر سر راه بست و رخج قرار داشته هست که مردمان آن جولا مـیباشندوبست از مضافت رخج بوده و در محل التقای رودی که از قندهار جریـان دارد واقع و پیوسته جای مـهمـی بوده هست .اسطخری مـیگوید:جلو دروازه بست پلی هست تعبیـه شده از زورقها مانند پلهای عراق وراهی کـه از زرنج مـی آید از این پل مـیگذرد.
ولایت رخج از بلاد اطراف قندهار ، یعنی آنچه در خاور بست درون امتداد دو رودخانـه معروف ترنک و ارغنداب واقع است تشکیل مـیشود.کرسی رخج درون قدیم «پنجوائی »بود کـه معرب آن «بنجوای» (به معنی پنج رودخانـه است) و هنوز این اسم درون ناحیـه باختری قندهارنزدیک ملتقای دو رود خانـه« ترنک» و« ارغنداب» باقی مانده هست .بلاد رخج درون قرون متمادی درون غایت آبادی و حاصل خیزی قرار داشت و مردم آنجا پشم باف بودند و از دست رنج آنـها اموال وافر به خزانـه دولت واریز مـیگردید.امروز مشکل است محل واقعی پنج وائی را معّین کرد، فقط مـیدانیم سر راه بست و چهار منزلی واقع بود که آنجا راه دوشاخه مـیشد:راهی بطرف شمال مـیرفت وپس از طی دوازده منزل به غزنـه مـیرسید و راه دیگر بطرف مشرق متوجه مـیشد وپس از گذشتن شش منزل بـه سیبی مـی رسید .ظاهراً پنجوائی با شـهر قندهار مسافت چندانی نداشته (و یکی ازشـهرستانـها یـا واحد های اداری ولایت قندهارمحسوب مـیگردد.) اما درون کتابهایی که مرجع ما هست فاصله این شـهر با مرکز قندهار را تعین نکرده اند. درون یک منزلی باختر پنج وائی کوهک واقع بود که گرد آن شـهری قرار داشت .
خود پنجوائی بسیـار مستحکم بود و مسجد نیکو داشت و اهالی آن از رودخانـه آب بر مـیداشتند. یک منزلی این محل سر راه «سیبی» شـهر «بکراواذ»(بجای بکرآباد کـه اسطخری و ابن حوقل آنرا بصورت تگین آباد ضبط نموده اند وظاهراً ناشی از اشتباه کاتب است) قرار داشت ، شـهر بزرگ بود و مسجدی درون بازار ، درون کنار رودخانـه ایکه بـه رودخانـه قندهار ملحق مـیشد.شـهر قندهار یـا «القندهار» مکرر درون اخبار فتوحات اولیـه مسلمـین درون جمله اماکن نزدیک به حدود هند یـاد شده هست .بلاذری گوید :مسلمـین از سیستان بعد از گذشتن از کویربه قندهار رسیدند و سوار بر قایقها از راه رود خانـه به آنجا حمله د و آنرا تسخیر نموده بت بزرگ آنرا کـه بدون شک مثال بودا بوده است خرد د.(شاید مراد از قندهار هندوستان بوده باشد)
پس از این دوره دیگر اسم قندهار بمـیان نیـامده مگر بطور اتفاقی درون کتب مقدسی و ابن رسته و یعقوبی که گفته اند درون هند یـا درون حدود هند واقع هست .متأسفانـه هیچکدام ازنویسندگان کتب و مسالک ما را بـه قندهار نمـی برند و در ضمن کلام استخری وابن حوقل از این شـهر نامـی نشده هست . ممکن است پنجوایی درون قرون وسطی جای قندهار را گرفته باشد و یـاقوت از آن شـهر وصفی نکرده است، ولی مجدداً نام آن شـهر درون دو مورد درون تاریخ ظاهر مـیشود. نخست هنگامـیکه بدست مغول ویران شد درون نیمـه اول قرن هفتم و سپس موقع ایکه بحکم تیمور این شـهر ویران گردید درون پایـان قرن هشتم. []
3.بست و حوالی اطراف آن:بست درون قرن چهارم دومـین شـهر مـهم سیستان بود .اهالی آن مانند عراقیـان لباس مـی پوشیدند و داد و ستد شان با هندوستان بود.در این شـهر خرما وانگور بعمل مـی آمد و اراضی آن سر سبز بود.بست بزرگترین شـهر کوهستانی مشرق کـه شامل زمـینداور و رخج (قندهار) بود بشمار مـیرفت .
مقدسی درون مورد موقعیت های جغرافی این مناطق معلومات گرانبهایی را ارائه مـیکند که درون شناخت جغرافیـای قرن سوم هجری اهمـیت بسزای دارد : او مـیگوید حوالی بست و قلعه آن حومـه های پهناوری درون یک فرسخی بالای ملتقای رودخانـه خرد روی (ارغنداب امروز) به هیرمند وجود دارد کـه دارای مسجد نیکو و بازار هائی معمور هست .بفاصله نیم فرسخ درون راه غزنـه شـهرچه عسکر واقع بود کـه سلطان در آن مسکن مـیگرفت .یـاقوت حموی درون قرن هفتم گوید روی همرفته بست خرابست و از جمله مناطق گرم سیر هست و آب فراوان و باغستان بسیـار دارد . درون پایـان قرن هشتم هنگام لشکر کشی امـیر تیمور از بست بـه زرنج این شـهر و حول و حوش آن ویران گردید و در ضمن همـین لشکر کشی بند عظیم هیرمند نیز کـه بند رستم نام داشت خراب شد . این بند تمام روستا های باختر سیستان را مـیکرد.(بلاذری،ص369،433؛ اصطخری244-245-248؛ ابن هوقل302،304،؛مقدسی 279؛یـاقوت، جلد دوم 10،612،جلد چهارم 184؛شرف الدین علی یزدی ،جلد اول 370) []
در دره پهناوروقتیکه رود هیر مند از جبال هندو کش بطرف بست فرود مـی آمد درون آن جاری مـیگردد زمـین داور خوانده مـیشود (که که تا بحال این نام درون این منطقه اطلاق مـیگردد). جغرافی نویسان عرب این اسم را بتمام حوزه این سرزمـین داده اند و معرب آن ارض داورو یـا بلد داور است .مراداز آن «معبر های کوهستان». این بلاد درون قرون وسطی بسیـار حاصلخیز و آباد و پر جمعیت بود و چهار شـهر بزرگ داشت :در تل ، درغش ، بغثین و شیروان و شـهر های مذکور دارای روستا ها وقریـه های بسیـار بود.مـهمترین شـهر این ناحیـه «درتل» چنانکه اسطخری نقل نموده «تل» بود و ظاهراً با شـهر داور که استخری نقل کرده است تطبیق مـیکند.این شـهر بنا بر وصف مقدسی :شـهر بزرگی هست و قلعه ای دارد کـه یک پادگان از آن محافظت مـیکند. زیر قلعه مذکور درون قرن چهارم بمنزله یکی از استحکامات مرزی بود که جلو کوهستان غور و در ساحل رود هیرمند سه منزل بالای بست قرار داشت.در اخبار فتوحات اولیـه مسلمـین چنین ذکر شده کـه در حوالی آن قلعه کوهی است موسوم به «جبل الزور» به مناسبت آنکه در آن کوه بتی بزرگ بنام «زور» یـا «زون» وجود داشته است کـه به غنیمت بـه دست اعراب افتاده است. این بت تماماً از طلای خالص و چشمانش از یـاقوت بوده. در کنار هیرمند و در همان ساحلی کـه در تل واقع بود به فاصله یک منزل بالاتر از آن شـهر درغش قرار داشت، ولی بغثین درون یک منزلی باختر درون تل درون بلادی کـه قبایل ترک معروف بـه بشلنگ مسکن داشتند واقع بود.در مـیان این قبایل قبیله خلج نیزساکن بودند ولی خلجی ها از آن بعد به سمت باختر مـهاجرت نمودند. ابن حوقل درون قرن چهارم گوید : خلجی ها از سرزمـین داور هستند وسروضع و خُلق و خوی آنـها مثل ترکها است(اقوام خلجی همان هایی هستند که همـین اکنون نیز درون منطقه خلج ارزگان زیست مـینمایند و یک تعداد از سران قبایل این عشیره بزرگ درون زمان پادشاهی امـیر عبدالرحمن بـه کنار ساحل جنوبی رودخانـه بلخ که حالا بنام«چمتال» درون زمان وزیر محمد گل مـهمند مسمّی گردید ه است کوچ یـا به اصطلاح محلی فرار داده شدند کـه مربوط به عشیره بزرگ هزاره مـیباشند.(مولف)). درون سرزمـین داور شـهر پنجمـی نیز بود کـه موسوم به خواش مـیباشد که اسطخری درون باره آن گوید:شـهری بدون باروست و لی در آن قلعه ای هست .متأسفانـه موقعیت آن را در کتب جغرافیـا ذکر نکرده اند ولی بعضی آنرا از توابع کابل شمرده اند .بین درتل و بست شـهر دیگری درون یک منزلی شـهر درتل شـهر شروان یـا سروان واقع بود. ولی درون ساحل رود هیرمند جای نداشت . ابن حوقل درون باره آن گوید : شـهرچه ای بـه اندازه قرنین ولی از آن آبادتر و پر جمعیت تر هست ، مـیوه فراوان و انگور خرما فراوان دارد کـه از روستا های آن و از فیروزقند (فیروزکند) واقع درون جنوب ولایت شروان ویک منزلی بست بخارج صادر مـیگردد. ولی اکنون هیچیک از این شـهر ها که درون بالا ذکر آن رفت درون منطقه زمـین داور موجود نبوده شاید از اثر تهاجمات از بین رفته باشند ولی ظاهراً «درتل» مرکز بلاد مزبور، درون محل گرشک کنونی بالای شاهرای عمومـی قندهار هرات قرارداشته هست []
ابوالفدا متوفی 731 هجری یکی دیگر از جغرافیـانویسان هست که درون نیمـه اول قرن هشتم کتاب پر ارزش تقویم البلدان را بـه رشته تحریر درون آورد. ابوالفدا رخج را اینگونـه تعیین موقعیت مـیکند: رخج درون طول 94 درجه و عرض32 درجه قرار داشته و جزء شـهر های سجستان هست .[]
ابن فقیـه مـی نویسد رخج و زمـین داور از سیستان هست و این کشور از رستم پهلوان است که کی کاؤس شاه آن سامان بوده هست .(ابوبکر محمد بن اسحق فقیـه همدانی 1349،22). از گزارشات مؤرخین و جغرافیدانـهای عصر اسلامـی چنین بر مـی آید کـه رخج درون مدت چندین قرن که تا زمان سلطنت غزنویـان که تگین آباد را درون این ناحیت بنا نـهادند بهمـین حوزه جغرافیـایی سیستان و مـیدانـهای اطراف آن نیز اطلاق مـیشده هست که در بالا بطور گسترده از قول جغرافیدانان نامـی دوره های اسلامـی آن را شناساندیم چنانچه عبدالحی بن ضحاک گردیزی نیز از رخج درون دومـین سلسله پادشاهان کیـانی درون زین الاخبار یـاد کرده است .او مـینگارد: کیکاؤس ولایـات سیستان و نیمروز و کابل و زابلستان و رخود (رخج) مر رستم را داد.(زین الاخبار، تصحیح عبدالحی حبیبی ، تهران: 1364، ص،46) همو در مورد یعقوب بن لیث صفاری مـی نویسد:«پس از سیستان بـه بسُت آمد بست را بگرفت و پس از آن جا بـه پنجوائی و تگین آباد آمد و با رتبیل حرب کرد و...» نام تگین آباد درعصور گذشته قبل از آنکه بنام قندهار شـهرت بیـابد با همـین نام در متون تاریخی بـه ظهور رسیده هست و از همـین سبب لسترنج درون اثر پر ارزشش که قبلاً به آن اشاره کردیم تذکر مـیدهد کـه نام قندهار درون آثار جغرافیدانان قرون وسطی کمتر مورد استفاده قرار گرفته است و آن نشاندهنده تمدن عصر غزنویـان و موجودیت شـهر تگین آباد در تاریخ مـیباشد .(در همـین مبحث صفحه 40 را مرور کنید). همچنان نام رخج و تگین آباد درون کتاب طبقات ناصری منـهاج سراج جوزجانی بعوض قندهار آمده هست . وی از مورخین سلاطین غور و آل شنسب مـیباشد .
همچنان مؤرخ نامدار کشور عبدالحّی حبیبی در حاشیـه کتاب زین الاخبار تگین آباد را شـهر کهنـه در غرب قندهار کنونی و یـا شـهر دیگر درون بین شـهر قندهار و ملتقای رود هیرمند مـیداند وبر تعلیق 33 خویش بر کتاب طبقات ناصری ، تگین آباد را بین ناحیـه خاکریز و دهراود و مـیوند (کشکنخود) و زمـین داور تعیین محل کرده هست (طبقات ناصری،جلد دوم:ص،346).اما با سورث در کتاب تاریخ غزنویـان بنقل از کتاب تاریخ داکتر وایت هاوس کـه در بهار سال (1353هش/1974م )به تحقیقات باستان شناسی درون محل قندهار کهنـه پرداخت احتمال بودن این محلات درون منطقه ای نظیر سنگ حصار را داده هست .(تاریخ غزنویـان ، جلد دوم: ص456) به نظر مـیرسد که تگین آباد همان نام شـهر قندهار مـی باشد که خرابه های آن در غرب شـهر فعلی قندهار باقی هست .
قندهار یکی از محلات قدیمـی ایست کـه شعبه از جاده ابریشم را از طریق غزنین بـه بست وصل مـیکرده هست ( صورت الارض ابن خردادبه ،ص9،185) این جاده به این طریق شـهر های همان دوره را درون یک شراح منظم بهم به این ترتیب وصل مـیکرده هست :«از هرات بـه زرنج بـه سنیج –از طریق کویر به نرماشیربه سنیج واز آنجابه زرنج منتهی مـی شد .. شـهر زرنج درون واقع چهار راه این جاده محسوب مـی شد و از کرکویـه مـیگذشت و از آنجا از پل هیرمند عبور کرده بـه جوین درون کنار رود فره مـی رسید از جوین راهی درون امتداد رودخانـه بالا رفته از( محلی کـه اکنون بـه باغ پل معروف هست در غرب فره )گذشته و بعداً (از طریق قلعه کـه ) به اسفزار (سبزوار)و از آنجا به هرات مـیرسید. سه منزل شمال فره که تا سبزواراولین شـهر خراسان واقع بود. همچنان اززرنج بـه سمت مشرق راهی به حروری درون کنار رودخانـه خواش مـیرفت (خاش رود کنونی)و از آنجا به خط مستقیم از کویر گذشته طی پنج روز بـه شـهر بست مـی رسید . درون بست راه دوشاخه مـی شد :یکی درون ولایت زمـین داور در هیر مند و دیگری بـه پنجوائی رخج درون اطراف قندهار منتهی مـیگردید . درون پنج وای باز راه دوشاخه مـیشد . یکی بـه شمال خاوری بـه (سمت) غزنـه مـیرفت و دیگری بـه سیبی منتهی مـی شد درون تمام این راه فاصله ها فقط بر حسب روز ذکر شده و قرائت بسیـاری ازمنزلگاه ها مشکوک و مورد تردید هست .[]
قندهار درون طول ازمنـه های تاریخی منطقه آباد و مردم آن زیست مرقع ای داشتند درون این منطقه شـهر ها درون کنار رود خانـه ها ودر وادی های سرسبز بناگردیده کـه بطور مثال وادی ارغنداب و هیرمند و پنجوای نمونـه های بارزی از این پیشرفت بحساب مـی روند. از همـین سبب کشور های سلطه گر همـیشـه بخاطر بدست آوردن این منطقه و امتداد سلطه شان کوشیده اند. چون قندهار جزء خراسان بزرگ بود دولت صفوی فارس آن مناطق را بشمول هرات از ایران مـیدانند و مورخین ایرانی نیز در این پویـه راه اشتباه را پیموده اند که مغایر خطوط تمدنی درون تاریخ شرق مـیباشد .چه اولاً دولت صفوی کـه خودش را از سلسله طویل تاریخ درون ایران مـیدانند ریشـه در ترک آذری و ترک اناتولی دارند و شاه اسماعیل اول خود نواسه امپراطور ترابوزان و زاده اوزون حسن آق قوینلو و فرزند حیدر مـیباشد که از طریق پدر بـه شیخ حیدرنسب مـی برد کـه مربوط به نژاد ترک اناتولی بوده ومذهب شیعه صفوی را با جاری ساختن های خون به مردم فارس تعمداً قبولاند. و تازه منطقه فارس در اولین روز های فتوحات مسلمـین از منطقه ایران کـه اعراب آن را خراسان نام گذاشتند جدا گردید.زیرا در خراسان بعد از اسلام ماهوی دهقان براز خراسانی حکومت مـیکرد و تمدن های گسترده ای در مرو ، بلخ ، کابل و غزنی و سایر مناطق داخل محدوده افغانستان موجوده و بیرون از آن درون یک جغرافیـای بسیـار وسیعی خراسان نامـیده مـیشد . رضا شاه اول ، پدر رضا شاه دوم درون سال 19012مـیلادی بخاطر اینکه هوواخواهی اش درون مناطق شرق فارس شکل قانونی بگیرد کشور فارس را که اروپائیـان آنرا پرشیـا مـی نامند و خلیج عرب کـه هنوز هم با همان نام سابقه بنام خلیج فارس یـاد مـی شود معرف این نام است بنام ایران نام گزاری د و از آن هم پیشتر رفتند و ولایـات طوس ونیشابور و مشـهد را به استان خراسان مسمّی گردانیدند که کلاً یک حرکت سیـاسی نشاندهند بیش خواهی این قوم مـیباشد .( جلد اول همـین اثرو جلد ششم بخش صفویـان را نگاه کنید)
در اینجا مـیخواهم ویژه گیـهایی را تبارز دهم کـه در دنیـا با حدود و خط های مشخص دشمنان ما مـیکوشند که تا ارزش های فرهنگی خود را ولو با تحریف، بعنوان ابزار نفوذ درون دیـار دیگران دست درازی نمایند که یکی از نمونـه مثال آن بـه یغما بردن نام ایران کـه ممثل صفحه گسترده ای از سرزمـین های آریـانـه ویجه مـیباشد و گذاشتن آن بالای فارس و بعداً ادعای حاکمـیت داشتن درون نفوذ فرهنگی درکل خراسان از هرات که تا ماورای جیجون و حتی سرزمـین های هند دانست که نتیجه این اشتباه تاریخی را کـه نام موجوده «افغانستان»،ایران و پاکستان و دیگر ستان های دور و نزدیک پدیده های جدید استعماری قرون هجدهم که تا بیسم که نقطه آغاز و دوام چنین حرکت های استعماری از نام انگلیس و روس ،در کشور های آسیـایی رقم خورده، بـه عنوان دست آویز ملی درون چوکات چند عشیره خاص بر علیـه ملت بزرگ خراسان استعمال گردیده است که متأسفانـه این جریـان که تا هنووز بقوت خود باقیست . و آرزو مـیشود تا این بطلان سیـاسی درون جایش مورد برسی دقیق و مستند تاریخی قرار گیرد.
بنا بر ملحوظات و استناد تاریخی کـه قبلاً درون جلد هفتم درون مورد ادعای فارس صفوی درون مورد حاکمـیت بر هرات را رد کردم اینبار نیز مـیخواهم بـه اشاره های تاریخی ای از بست و زمـین داور و رخج (قندهار) تگین آباد زمان امپراطوری غزنویـان به منظور مؤرخین ایران و مردم آن حالی بسازم کـه بقدر جای پایی درون تمدن گسترده خراسانیـان اشتراک و دستی ندارند.(به معاهده پاریس مراجعه گردد)
قندهار جزء قلمرو خراسان بزرگ همـیشـه بین قدرتهای منطقه وی از یک دست بدست دیگر مـیگردید ، «در اوایل سلطنت جلال الدین اکبر، شاه طهماسب صفوی (965هق)آنرا گرفت ولی اکبر درون سال (1003 هق) آنرا باز ستانید . آخرین بار شاه عباس (دوم) صفوی (1059هق)آنرا تسخیر کرد ، و دیگر تیموریـان هند دو باره به باز گشایی آن موفق نشدند، و قندهار که تا زمان خیزش های خلجائیـان و ابدالیـان بـه رهبری حاجی مـیرویس خان زیر سلطه شاهان صفوی باقی ماند.»[]
1.قندهار هندوستان در مورد تعین حدود شـهرو ولایت قندهارگزارشاتی را مبتنی به اسناد تاریخی و جغرافیـایی ارئه دادیم . اکنون از قندهار هندوستان پای صحبت باز مـیگردد .این قندهار درون هندوستان موقعیت داشته و در بعضی متون کهن بدان اشارت رفته هست ، زیرا عدم دقت در متون تاریخی درون بسیـاری از موارد منجر به اشتباه درون تشخیص واقعی محل شده و باعث برداشت های غیر واقع بینانـه مـیگردد .
شاید قدیمـی ترین اشارات درون باره قندهار هندوستان را درون یـاداشت های «هیون تسنگ» زایرو جهان گرد مشـهور چینی دید که درون سال ( 9 )هجری از راه لغمان به این شـهر رسیده و مدت 20 روز درون آن شـهر اقامت کرده است.وی نام این شـهر را کین تو لو دانسته که از طرف جنوب آن رودخانـه سند جریـان داشته است و مردم آن را خیلی توانگر توصیف کرده کـه بازار های آن مملو از مشک ، جامـه های قیمتی و انواع گوهر های گرانبها بوده و تعداد مسلمانان درون آن شـهر اندک بوده هست (که شاید بخاطر این باشد که هنوز فتوحات اسلام که تا آن حدود نرسیده باشد). پایتخت کین تو لو یـا (قندهارا) ویـهند نام داشت کـه اکنون بطرف راست اباسین (اندس) یعنی ساحل شمالی آن بـه فاصله پنج مایل از اتک وچهار مـیل در جنوب غربی قریـه لاهور به عرض 34 درجه و 2 دقیقه شمالی و طول72 درجه و27 دقیقه شرقی واقع شده هست .[] مسعودی درون مرج الذهب مـینگار:«و قندهار بنام دیـار هبوط مشـهور هست که رود های پنجگانـه سند و راوی و مـهران از آن مـیگذرد.یعنی به گفته مسعودی رود مـهران ، سند از منطقه کشمـیر و قندهار مایـه مـیگیرد که که تا به دیـار ملتان مـی رسد . صاحب حدود العالم متعقد است کـه قندهار شـهری است درون هندوستان اندرو بتان سیمـین و زرین بسیـار و جای زاهدان و برهمنان اندو شـهری با نعمت هست و او راناحیتی است خاصه.
البیرونی کـه با سلطان محمود غزنوی درون سفر هند شرکت داشت قندهار را بخشی از ویـهند هند بـه شمار آورده مـینگارد: وادی ویـهند مجرای دریـای سند هست که آبهای کابل و غوروند(غوریند)و پنجهیر (پنجشیر)ولبنگا (لغمان)و غیره یکجا شده نزدیک برشاور (پشاور)در پایـان شـهر قندهار یعنی ویـهندبدریـای سند مـی افتد .[ ]
همچنان ابن بطوطه نیز درون سفر نامـه خود درون مورد قندهار ویـهند چنین آورده هست :«به قندهار رفتم کـه شـهریست بزرگ و در کنار خوری واقع شده و سکنـه ان کافر مـیباشند و پادشاه ان مرد کافریست بـه نام جالینی که مطیع حکم اسلام هست و بـه سلطان هند هر ساله باج مـیدهد .»[]
از شواهد تاریخی چنین استنباط مـی شودکه حد اقل که تا قرن هفتم هجری که مغولان به این سو هجوم آوردند، قندهار کنونی به این نام و آوازه وجود نداشت . و معمولاً در متون دوره های استلامـی به نامـهای تگین آباد ، رخج و چنجوای بر مـیخوریم که مرکز تجارت و بازرگانی و صنعت پشم ریشی و پشمـینـه بافی و باغداری و کشاورزی بوده هست که از قول لسترنج مطالبی درفوق آورده شد.
الف. چنین بنظر مـی آید : اقوامـیکه درون قندهار هندوستان درون دره سند مـی زیستنداز نژاد آریـائی و احتمالاً ونـها یـا پتان ها بوده اند. احتمالاً هنگامـیکه به این نواحی مـهاجرت د ، بـه لحاظ شباهت هایی کـه بین آن دره درهند و وادی ارغنداب درون رخج یـا تگین آباد بوده ، نام قندهار را بر اینجا گذاشته باشند ، کما اینکه اکثر مورخان، محل زندگی نخسین پشتونـها(افغانـها) را کوه های سلیمان و سرزمـین مجاور آن در غرب رود خانـه سند شمرده اند کـه به تدریج جانب شرق (هندوستان)و غرب (افغانستان) مـهاجرت کرده اند وعلی الظاهر همـین افغانـها یـا پشتونـها بودند کـه در قندهار (اسپ) پرورش مـیدادند وسلطان محمود غزنووی مناطق آنـها را تحت سیطره خود آورد . و از همان محل اسپهای سواری و بارکش اردوی خود را تهیـه مـی دید . [[5]] ولی بنظر من این قول اصحیح نمـی آید چرا کـه قبل از غزنویـان درون سده های سوم و چهارم هجری این مناطق دارای مدنیت های گسترده بوده از طریق خطوط مواصلاتی کـه در بالا از قول لسترنج ذکر شد بـه سایر شـهر ها چون غزنـه و کابل و بست و هرات و مکران و بغداد وصل بوده هست که هیچ امکان ندارد مدنیتی در عرض چندین سال از بین برود و فراموش گردد و جای آن را اسامـی و اقوام نوی بگیرند . اگر قول بالا درست باشد بعد موجودیت اقوام پشتون درون تاریخ سایر ملت ها خیلی بعد ظاهر گردیده اند.
بنا بر این کوچ اولیـه این اقوام بسوی جنوب و جنوب غربی خراسان (سیسسیتان و بست و زمـین داور)یـا افغانستان کنونی گمان مـی رود بی ارتباط به هجوم مغول و لشکر کشی های تیمور نباشد . به این معنی که درون اثر هجوم ها و قتل عام ها و تخریباتی کـه ضمن آن در خراسان رخ داد، طبقه دهقان کـه ستون فقرات جامعه و پایـه و بنیـاد تمدن کشاورزی آن بود ، دچار ضعف و ناتوانی گردیده و دیگر نتوانست آبادی شـهر ها و رونق اقتصادو تجارت را تامـین کند، بنا بر این یک قسمت از زمـین های زراعتی کـه قبلاً برای کشاورزی آماده شده بود ، دوباره بـه زمـینـهای بایر تبدیل گردید . قبایل پشتون که درون ان روزگار بصورت دامدار و عشیره وی زندگی و روزگار مـیگذراندند ، از این وضعیت استفاده کرده ، بمناطق مذکور روی آوردند بـه اجازه و بدون اجازه حاکمان وقت درون زمـین های مذکور ساختیـار دو از آن زمـین ها درون مرحله نخست بعنوان مراتع و سپس زمـین زراعتی و کشاورزی استفاده د . [ ]بنظر مولف این مقوله و مقولات گذشته درون مورد جا بجایی یک عده از اقوام هندی اریـائی الاصل که از ویـهند یـا قندهار هندوستان بـه سرزمـین سیستان آمده و ایجاد شـهری بنام قندهار را کرده هست یک تذکر اشتباه محض تاریخی هست چرا که همچون جریـانی در صفحه تاریخ خراسان اگر رخ مـیداد از چشم مورخین تیز بین خراسانی نظیر گردیزی ، علی یزدی و صاحبات تواریخ شرق پوشیده نمـی ماند و هم این تذکر از قول محمد صدیق فرهنگ مرجع ارجاع به کدام سند تاریخی نداشته و غرض آلود بنظر مـیرسد .چرا که این منطقه (رخج) در حاشیـه تمدن های بزرگ عصر بودایی ، لشکر کشی های دوره اسلامـی ، یعقوب لیث صفاری ، برمکیـان ، غزنویـان ، غوریـان ، شنسبیـان ، سلجوقیـان ، خوارزمشاهیـان ،تیموریـان و اخیراً صفویـان قرار داشته است.لهذا این بحث را منحیث تحلیل تاریخی یـاد آور شده آنرا منتفی مـیدانم.چرا که اگر خرابی شـهر ها و مدنیت های خراسان درون زمان سپاهیـان چنگیز و بعداً تیموریـان را در نظر بگیریم باید که درون منطقه افغانستان به جغرافیـای فعلی و خراسان با موقعیت و گسترگی آن زمان بصورت قطع زندگی و آبادانی از بین مـیرفت و انسانـها کلاً با شـهر ها و حومـه های آن نابود مـیگردید که حتی نامـی از آنجا نمـیشد درون حالیکه همچو چیزی حتی درون یک روستایی بجز موارد چندی درون بامـیان (شـهر غلغله و ضحاک)روی نداده هست و انجائیکه رخ داده هست سبب و دلالیل روشن تاریخی نیز دارد.
بی مناسبت نخواهد بود معلوماتیکه از قول دایرة المعارف آریـانا کـه از طرف وزارت اطلاعات وکلتور درون کابل تدوین گردیده منحیث یک خاتمـه خوب درون این بحث ذکری داشته باشیم:
قندهار یکی از ولایـات افغانستان بوده و مرکز ولایت مذکور نیز بنام قندهار یـاد مـیشود و بعد از کابل از بزرگترین شـهر های افغانستان مـیباشد که از سطح بحر تخمـیناً 1077 متر بلند و از گرشک 11کیلو متر فاصله دارد .
این ولایت درون 64و 68 درجه 8و 51 دقیقه 10 و12 ثانیـه طول البلد شرقی و29 و 34 درجه 12 و13 دقیقه 20و25 ثانیـه عرض البلد شمالی واقع است.
قندهار در مـیان اراضی حاصل خیز وادی ترنک افتاده که از دریـای ترنک ذریعه یک سلسله کوهها جدا مـیشود .این کوهها حصه سفلی وادی را بـه دو قسمت تقسیم کرده هست . این کوهها را تور کانی یعنی (سنگ سیـاه) که از سنگ خارا تشکیل یـافته مـینامند که از سطح زمـین بـه اندازه تقریبا308 متر بلند هست .
شـهر قندهار از سه طرف بذریعه کوهای بلند خشک احاطه گردیده اما وادی قندهار فوق العاده حاصلخیز و شاداب و دارای باغها و تاکستانـهای بی نظیر مـیباشد . درون جنوب غرب این وادی حاصلخیز آبادیـهای زیـادی موجود است اما شمال غرب آن خشک و دامنـه های کوههای لم یزرع مـیباشد ولی این سلسله کوهها بین و ادی ارغنداب و ترنک یک مخزن آبی را تشکیل داده و به کوههای هزارجات منتهی مـیگردد .یک سلسله کوههای دیگر بطرف جنوب غرب امتداد یـافته و به ریگستانـها مـی پیوندد.
بطرف شمال غربی قندهار شاهراه فعلی کابل هرات امتداد یـافته هست که مشـهور ترین و قدیمـیترین راه تاریخی است. یک جاده دیگر بـه دامنـه سلسله کوه خواجه عمران یـا (خوجک) بطرف بلوچستان مـیرود.کوتل خواجه عمران تقریباً780 متر بلندی دارد این شـهر از کابل 510 کیلومتر و از هرات 647 کیلو متر فاصله دارد .شـهر موجوده قندهار شکل مستطیلی دارد کـه طول آن 2123 مترو عرض ان 1287 متر مـیباشد و مساحه آن تقریباً5/1958 کیلو متر مربع هست . بلندی دیوار های قلعه سابقه قندهار از 7الی 1 متر و عرض آن پنج متر مـیباشد کـه بدور شـهر سابق کشیده شده و دارای خندقی درون اطراف خود به عمق 3 متر مـیباشد ولی این خندق درون طول صدها سال پر شده و دیوار ها هم فعلاً تخریب شده و در مواضع آن خانـه های جدید اعمار گردیده و عمارات سابقه قندهار بشکل گنبدی بوده ولی درون سالهای آخیر ساختمانـهایی که جدیداً اعمار گردیده درون آن آهن و سمنت استفاده شده است. درون سابق شـهر به چهار سمت کـه داری چهار دروازه بود تقسیم شده که عبارت اند از دروازه کابل ، دروازه هرات ، دروازه شکار پور و دروازه عیدگاه یـاد مـیشود.
واردات قندهار ، رخت ، چرم ، قند ، اقسام فلزات ، رنگ باب و غیره بوده برک ، پوستین و ابریشم به این شـهر وارد مـیشود . صادرات عمده آن عبارت از پشم پنبه ، ابریشم ، انگور و انواع دیگر فواکه مانند انار ، شکر پاره ، ش ، کشمش و منقه هست . اما پشم و مـیوه از اقلام عمده تجارتی این شـهر محسوب مـیشود .قندهار انواع کانسرو وشیرینی ها را تهیـه و به کلیـه نقاط کشور صادر مـینمود که از اثر جنگها فابریکه مـیوه قند ها نیز از فعالیت باز مانده هست . درون ولایت قندهار دند ارغنداب از حاصلخیز ترین وسر سبز ترین حصص آن بشمار مـیرود کـه باخسار های مـیوه آن درون تمام کشور بی نظیر مـیباشد. . قندهار بر علاوه ای کـه دارای کاریز های متعدد مـیباشد نـهر هایی هم از دریـای ارغنداب کشیده شده کـه از نزدیکی بابای ولی از دریـا جدا شده هست که مناطقی از قندهار را مـیسازد.
دایرة المعارف آریـانا نیز وجه تسمـیه قندهار را بعضاً از اسکندر تصور مـیکنند و برخی به این عقیده اند که چون مـهاجرین گندهاره که از عشایر پشتون بودند از سرزمـین ویـهند به این محل رسیدند اسم گندهاره را با خود آوردند و به این محل گذاشتند کـه بعداً عربها آنرا قندهار خواندند .
نام قدیم ولایت قندهار «هروخوتیش» هست که هرودوتس انرا «هرواتی» وسایر یونانیـان «آراخزیـا» ساخته اند . تاریخ قدیم قندهار هنوز مجهول است بعد از سقوط سلطنت های قدیم آریـانا و انقراض سلسله پیشدادیـان و کیـانیـان بلخی درون مـیدیـا دولت «ماد» و در فارس دولت «هخا» تأسیس گردید ، کروش کبیر برای تسخیر ولایـات آریـان سعی کرد ولی بالاخره در جنگ با قبایل ولایـات غربی آریـاویجه درون سال 529 مـیلادی کشته شد .بعد از کشته شدن وی ولایـات آریـائی بنام ملحق بدولت هخا شدند حکمداران محلّی درون هر جا مستقلاً بسر مـی بردند.در هنگامـیکه کامبوزیـه پسر کوروش مصروف جنگها و حوادث مصر شد شخصی «بردیـا» نام خروج کرده و پادشاه فارس گردید .در این وقت ارتباط ولایـات آریـانا از مرکز قطع گردید. بردیـا به منظور مطیع ساختن هرخواتش یعنی اراکوزیـه لشکری فرستاد ولی حکمران محلی آن کـه قوت زیـاد داشت او را شکست داد اما داریوش هخا بردیـا را شکست داد و به سرزمـین آریـان لشکر کشید و تا حوالی رود سند را بدست آورد کـه در این جمله اراکوزی نیز شامل بود .ولی این مناطق درون عصر داریوش سوم واپس آزادی خود را بدست آورد.«بسوس» حکمران باختر از یکسو و بارسانتس والی درنگیـانا و اراکوزیـا از جانب دیگر بخیـال سلطنت افتاده بودند و در هنگامـیکه جنگ «گوگا ملا » سبب شکست پادشاه هخا شد .بسوس تاج شاهی آریـانا درون باختر بسر «نـهاربارسانیتی» کـه هم خیـال جدی بسوس بود بطرف درنگیـانا و اراکوزیـا آمد که تا سر رشته دولت خود را بنماید اما تمام این پلان ها درون اثر قشون کشی اسکندر مقدونی ناکام ماند . درون این وقت ولایـات اراکوزی و درنگیـانا متحد و تابع یک حاکم بودند کـه حاکم آن بارسانتس نام داشت . این شخص درون استخلاص سرزمـین خود بسیـار کوشید و یگانـه آرزویش قطع رابطه با دولت هخا فارس بود . از همـین جهت در سال ((320 ق.م) داریوش سوم پادشاه هخا را باتفاق بسوس حکمران بلخ از بین برداشتند .ولی این رویداد همزمان با رسیدن قشون اسکندر انعکاسات بدی در حکمرانی درنگیـانا و اراکوزیـه گذاشت. بهارستانتس که از قوت اسکندر و سقوط دولت فارس بدست او خبر داشت و از حمله اسکندر بر هرات آگاه بود درون خود توان آنرا ندید که جلو او را بگیرد ، لهذا از راه کوهستانـها به هند رفت و ایـالت درنگیـانا و اراکوزیـه را بدون یساور گذاشت . این دو ولایت بدون مانع بدست اسکندر افتاد و او داخل ولایت اراکوزیـا شد و شـهر هایش هم یکی بعد دیگر بدست وی سقوط کرد .بطلیموس جغرافیدان و وقایع نگار نام برخی از شـهر های کـه فکر مـی شود مربوط بـه فلات هلمند باشد را از قبیل: آزولا (Azola)، فوکلیس (Phoklis) ، اراکوتس (Arachotus) گذر یـا گذارستان (Guzar or Guzaristan) را دیومتریـاس مـی داند . ایسیدر مورخ چند شـهر دیگر را نیز داخل آن مـیکند بدین قرار بیوت (Biut) فرساک (Pharsag) کوروشاد ( Chorochad) دمتریـاس الگذندر و پولس که پایتخت ولایت و در کنار رود اراکوتس یعنی ارغنداب واقع بود .بیوت را لبجس (Bibis) یـا بُست مـی دانند.از مطالعه تاریخ بر مـی آید کـه بعد از آنچه گفتیم اسکندر مردمان دیگری را کـه بنام اراکوتی (Arachti) یـاد مـیشدند تابع ساخت ، این مردم یعنی اراکوتی مردمانی بودند که در اطراف قندهارو رود ارغنداب مـی زیستند . از جمله شـهر هایی که مورخین یونانی ذکر کرده اند بطور صحت نمـیتوان گفت کـه شـهر اراکوتس (Arachotis) که متعلق به مردمان و وبر کنار درون یـای اراکوتس واقع بود ممکن است شـهر قدیم قندهار «در صورتیکه رود ارغنداب درون مسیر اولی خود فرض کرده شود» و یـا غالباً پنجوائی باشد بهر حال اراکوتس قندهار قدیم یـا پنجوائی باشد یـا نباشد یقیناً شـهری بوده است که در کنار دریـای ارغنداب و نزدیکی های قندهار وجود داشته اسکندر طوری که عادت داشت به منظور رهایش عساکر یونانی خود قلعه نظامـی اساس گذاشت و آنرا اسکندریـه اراکوزی خواند. و مورخین یونانی این قلعه را اشتباهاً شـهر خواندند.(تا جائیکه فتوحات اسکندر در جلد اول این اثر مورد پژوهش گسترده قرار گرفته است اسکندر هر شـهر و منطقه ای را به آرامـی فتح مـیکرد و بعد در نزدیکی همان منطقه قلعه جنگی ای بنا مـیکرد که تمام ملزمات رفاع عساکر و گدامـهای آذوقه و اصلحه و اسطبل و چاپار خانـه ها و منزل رهایشی برای خانواده های افسران و اطاقها به منظور افراد نظامـی در آن تعبیـه مـیگردید که حکم یک شـهر کاملاً عیـار را داشت کـه بعداً در خارج شـهر ساختمانـهای مجزی از قلعه اصلی توسط مردم محلی اعمار مـیشد که در آن رفض و بازار خرید فروش اموال و امتعه نیز ایجاد مـیگردید کـه رفته رفته بعد مرور زمان بـه شـهر تبدیل مـیشد . وقتی عساکر پیشرو اسکندر این منطقه را ترک مـیگفت این اسکندریـه ویـا شـهر عسکر بحالت اول خود باقی مـی ماند و در آ ن افرادی موظف مـیشدند که تا خدمات و تدارکات پشت جبه را بصورت زنجیره ای انجام دهند که این اسکندریـه ها در مراکز شـهر ها از قبیل ، هرات ، بلخ ، تخارستان و کابل و لغمان و سایر نقاط هنوز هم مانند تپه «ای خانم» درون ملتقای دو دریـای کوکچه و آمو دراستان دشت قلعه بنام ای خانم وجود دارد که کاوش گران فرانسوی درون شصت سال قبل از اثر کاوش های باستان شناسی و نتایج بدست آمده آن این شـهر را مربوط به دور اسکندر مقدونی مـیدانند. برای معلومات بیشتر به جلد اول همـین اثر نگاه کنید (مولف)) که بعد از اسکندر حکمرانانی بومـی ای بنامـهای «سیبرتیوس» (Sibyrtius )حکمران اراکوزی یـا گدروشیـا یـا جدروشیـا (ولایت قندهار و بلوچستان) ستا ساندروس ( Stasandros) حاکم آریـانا ستازانور ( Stasanor) حکمران باختر و سغدایـانا ، اینـها درون پی استرداد قدرت از دست رفته خود شدند و تا اندازه ای هم موفق آمدند ، درون این اثنا در هند دولت موریـا تأسیس یـافت و از بنگال که تا اندس وسعت گرفت سیلوکس منتظر این امر بود و همـینکه موقع مناسبی یـافت بمشرق آمد آما شکست خورد ه و مجبور گردید کـه ولایت پاروپامـیزادی ، آریـانـه اروکوزیـه و گدروشیـا (جدروشیـا) را به چندرا گپتا واگذار د از آن بـه بعد چندی اراکوزیـه و بعضی ولایـات آریـانا بنام مطیع دولت موریـا گردید . در این اثنا یودوتی حکمران باختر با انتی اوسوم پادشاه یونانی بابل قطع رابطه کرده خود را مستقل دانست «256ق م» دیو دوتی دوم درون سال 235 ق م بـه سلطنت رسید انتی اوسو م کـه با پارسهاداخل مجادله بود صلح کرده و در سال 208 ق.م. آورد که در این وقت درون باختر پوتید مسوس را بقتل رسانده و پادشاه باختر شده بود انتی او سوم از راه کابل بطرف اراکوزیـه آمده وسیستان را طی کرده بطرف بابل بر گشت . درون این وقت از یکطرف دولت موریـا رو بـه ضعف مـیرفت و از طرفی انتی اومراجعه کرد لذا وقت به منظور پیشرفت باختر درون زیر اداره یوتید موس مساعد گردید ، چندی نگذشت کـه یوتید موس پادشاه باختر به علاقه جنوب هندوکش که درون زیر اداره پادشاه کابل موسوم به سوفا گزینوس ( Sofhagesenus) بود حمله نموده و آنرا بدست آورد ه واپس ضمـیمـه دولت باختر ساخت . بعد از یوتدمو ، پسرش دمتروس پادشاه شد و حصه بزرگ هند را فتح کرد و سیـال کوت را مرکز متصرفات هندی یونانی باختری ساخت .سپس ایوکراتئس از غیـاب دمتریوس درون هند استفاده نموده و در باختر اعلان پادشاهی نمود و بعد از او پسرش هلیوکلس بـه سلطنت رسید و درون اثر ظهور اسکائیـها نفوذ دولت باختر از شمال هندوکش به جنوب آن منتقل گردید(120 که تا 150 ق.م.) اسکائیـها از رود آمو گذشته سلطنت یونانی باختر را بر انداختند وپادشاه یونانی باختری به وادی کابل آمد و در پناه سد های طبیعی هندوکش قرار گرفت سکائیـها بطرف هرات رفتند و چون در مغرب سلطنت قوی پارت بود لذا بـه سیستان و قندهار فرود آمدند و در بین سکائیـهای قدیم طرح اقامت افگندند درون بین سنوات (57-123ق.م.) مـهر داد دوم پادشاه پارتی اسکائیـها را مغلوب نموده سیستان و قندهار را استیلا نمود، اما بعد از مرگ مـهر داد دوم سیستان و قندهار آزاد گردید ه و اسکائیـها مشغول فتوحات درون هند شدند و پهلو ها درون سیستان وقندهار سلطنتی تاسیس نمودند. بزرگترین پادشاه پهلو ها ایونونیس( Ionone’s) بـه لقب بزرگ شاهان مـیباشد صرابخانـه و ایونونیس را درون قندهار و شروع پادشاهی اورا عموماً درون سال 30 ق.م. قیـاس مـیکند . بعد از ایونونیس سپال رایس ( Spall rise) پادشاه گردیده و غالباَ درون همـین وقت است کـه پهلو ها سلطنت کابل را فتح مـیکنند و خانواده یونانی کابل را منقرض مـیسازنــد .کنــدوفـــــــارنیس
(Gondopharnes) کـه در سال 19 مـیلادی بر تخت سلطنت فهلو هایـا پهلوها جلوس کرد که از مـهمترین پادشاه این سلسله بوده و بر ودادی کابل نیز مسلط بود این شخص قبلاً درون زمان آزنیس دوم ( Adzes) نائب الحکومـه قندهار بود وقتیکه گندوفارنیس پاد شاه گردید کاس برادر زاده او درون سیستان و قندهار نائب الحکومـه گردید . درین زمان دولت کوشانی تأسیس مـی یـابد «کجوله کد فیزیز( Kajwlla kadfezes ) یـا کدفیزیس اول بعد از انتظام دولت خود درون باختربطرف کابل آمده آنرا متصرف و سپس بطرف ولایت قندهار لشکر کشیده همـه را داخل قلمرو خود مـیسازد قندهار که تا پایـان دوره کوشانیـهای بزرگ مانند سایر ولایـات آریـانـه درون امنیت وپیشرفت معنوی بسر مـی برد مخصوصاً دوره کنشکای بزرگ یک دوره مجدد اعتلای دولت آریـانا است کـه از فیض آن این ولایت را نیز بهره مـیرسید . اما بعد از سقوط کوشانیـهای بزرگ مخصوصاً بعد از وفات هویشکا ، پنجمـین جانشین کنیشکا ولایـات افغانستان از دو طرف تحت تهدید قرار گرفت یکی از جانب شمال و هجوم هیـاطله و دیگری از طرف غرب و ظهور دولت جوان ساسانی بعد از مرگ واس دوا درون حوالی سالهای (277تا294م) و یـا درون اواخر قرن سوم مسیحی سیستان را فتح کرده و با شاه کابل داخل مجادله شد و از سیستان بطرف وادی هیرمند و ارغنداب آمد اما در وقت نوشیروان (نوشین روان) کـه هجوم هیـاطله زیـاد و اقتدار دولت ساسانی هم به معراج خود مـیرسید و در مقابل آن دولت کیداری و کابل شاهان بکلی ضعیف گردید ، رخج و زابلستان نیز مانند باختر و تخارستان داخل حوزه ساسانی مـیگردد ، نو شیروان درون سال (562م) با دولت بیزاس صلح پنجاه ساله کرده و از موقع استفاده نموده برای جنگ با هیـاطله آمادگی مـی کنند و برای اطمـینان از پیشرفت خود قبلاً با ترکها بر ضد آنـها متحد مـیگردد و در نتیجه رود جیحون سرحد قرار یـافته و شاه ساسانی باختر تخارستان و رخج را بدست مـی آورد اما عکس العمل آن درون بعضی ولایـات آریـانـه مشاهده مـیگردد به این معنی کـه وادی کابل و زابل و بلوچستان و حوزه پشاور و سوات و غیره درون تحت زمامداری امرای محلی مستقل مـی شوند و مـهمترین شان رتبیل شاهان کابل هستند کـه قندهار نیز درون دست شان بود .
ظهور دین مقدس اسلام و انتشار آن باعث فتوحات اعراب درون مشرق زمـین گردید .مسلمانان بعد از فتح فارس و انقراض دولت ساسانی بـه آریـانـه کـه بعد از این فتوحات به خراسان مسمّی مـیگردد نیز لشکر کشیدند (خراسان نام قسمت شرقی محد تمدنی ایران مـیباشد که از اثر موقعیت جغرافیـائی فعلی آن حدوداً 50 فیصد آن بـه سرزمـین موجوده افغانستان تطبیق مـیگردد (مولف)) سیستان درون سال 23 هق و قندهار درون سنـه 44هق. فتح گردید .قندهار درون برابر مسلمانان مقاومت زیـاد کرد. موسیو فریر( Ferrier) که از جمله سیـاحین قرن نزده است ، نظریـه هر بیلو ( Her Belo) را کـه به اساس جملات اخوان الملک مـیباشد چنین نقل کرده : «جملات اخوان الملک این هست : درون سال( 304 هجری/916م) در عهد خلافت المقتدر هنگام حفر تهداب برجی درون قندهار یک مغاک زیر زمـین کشف شد که در آن یکهزار سر عرب همـه درون یک زنجیر بسته و از سال ( 70 هجری/692م) که تا آنوقت محفوظ مانده بود و یک کاغذی هم موجود بود که این تاریخ بـه روی ان ثبت بوده و به رشمـه ابریشمـی پیچانده شده کـه در گوش 29 نفر از اشخاص مـهم آنـها کشیده شده و در آن اسمای انـها را نوشته بودند. از این چنین بر مـی آید کـه اعراب درون اول ورود خود به این شـهر به آسانی موفقیت بدست آورده نتوانستند .»صاحب تحفتة الکرام عین واقعه را با مختصر کـه شاید اصلاح همـین رویداد باشد چنین نگاشته :« درون اربع و ثلث مائة هجری برخی از بروج قندهار بیفتاد از آن مـیان هزار سر آدمـی از آن ظاهر شده که همـه را بیکدیگر بسته بودند و در گوش بیست و نـه سر رقعه ها بود به ریسمان بسته نام آنبر آن نوشته و از آن اسامـی هست : سریح بن سنان ، حسان بن یزید ، خلیل بن موسی بر آن رقعه ها مورخ بودند بـه تاریخ سبعین هجری » باوجود حملات شدید و کوشش های زیـاد مسلمانان عرب ، قندهار و کابلستان زیر نفوذ کلّی عرب نرفت و تنـها رتبیل ها پادشاهان کابل و قندهار باج مـیدادند و پس از آن نیز وضع بر همـین دوام یـافت تا اینکه درون سال (152هق/789م) یعقوب لیث صفاری درون سیستان بـه اقتدار آمد و پنجوای و تگین آباد را مسخر ساخت و رتبیل شاه کابل را بکشت و رخج را بگرفت و همچنان غزنی و کابل را بدست آورد . بعد از سقوط صفاریـها (رخج) قندهار زیر نفوذ سامانی ها در آمد اما درون قرن چهارم هجری سلطان بزرگ غزنی آن را بدست آورد و قندهار درون سایـه سلطان محمود غزنوی بـه امن و امان بسر برد.(به جلد اول و دوم باز شناسی افغانستان نگاه کنید.) []که مابقی تاریخ قندهار درون عهد سلطانـهای قاجار شرح مـیگردد.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
104-2-5. تشکیل اولین هوتکی قندهار(1086هش/1709م -1116هش/1738م)
بعد از کشته شدن گرگین طرح حکومتی درون قندهار ریخته شد کـه در واقع مـیتوان آنرا بـه دو لیل هسته مرکزی دولت «خراسانی جدید» با کار نامـه های رویکردی عشیره های ساکن درون قندهار کـه بعداً بنام هوتکیـان در تاریخ ظاهر شدند نامـید.
1. این دولت بـه دلیل اینکه حاجی مـیرویس خان از اثر مساعی دوامدارش ازمتقاعد ساختن شاه سلطان حسین صفوی به منظور توطئه گری گرگین به منظور بر انداختن تاج و تخت ایران تا بدست آوردن فتوای حجاز به منظور مقابل شدن با دولت رافضی صفوی دانست.
2. همچنان به دلیل اینکه عناصر پشتیبان این ازاشتراک اقوام مختلف خراسانی « اعم ونـها، بلوچها ، تاجیک ها ازبک ها و هزاره ها درون یک صف واحد درون مقابل خارجی قرار گرفتند » مـیشود گفت که درون این مبارزات آزادی طلبانـه که از اثر هوش و ابتکار حاجی مـیرویس خان طرح گردید از اثر خونفشانی های اقوام سرتاسری خراسان شرقی و شمالی کـه اقوام آن سهیم بودند بـه پیروزی انجامـید [[1] ]مـیشود این حرکت را بصورت سرتاسری مبارزه اقوام خراسانی درون محدوده جغرافیـای فعلی افغانستان بـه رهبری حاجی مـیرویس خان دانست .
مـیرویس مثل سیـاستمدار ماهری بعد از آنجام کار های ضروری ، فوراً نامـه ئی بـه عنوان پادشاه هندووستان فرستاده مراتب مخالفت خود را با دولت صفوی و اعتماد بـه دوستی دولت هند اظهار نمود ، و تمام قوای خود را جانب عملیـات ایران متوجه ساخت ، زیرا مـیرویس مـیدانست که این قیـام او بی جواب از جانب ایران نخواهد ماند ، معهذا به منظور حفظ ظاهر نامـه ئی بـه دولت صفوی ارسال کرده و اظهار داشت : موقع ایکه من به کشت و کار زمـین های خودم مصروف بودم ، مردم که از ظلم گرگین بجان رسیده بودند ، او را کشتند و مرا بـه ریـاست انتخاب د ، اگر شاه بـه افواهات مغرضین گوش ندهد و از این رویداد ها اغماض نماید ، من مـیتوانم کـه امنیت را بر قرار نمایم و این فتنـه ها را به تدریج خاموش کنم. البته این نامـه مـیرویس نمـیتوانست دولت صفوی را متقاعد نماید ، ولی اینقدر توانست کـه سوقیـات فوری ایران را درون قندهار به تعویق اندازد ، زیرا دربار صفوی که از نوشته مـیرویس درون تردید افتاده بود مناسب دانست کـه قبل از عملیـات نظامـی اطلاعات کافی از قندهار و جریـان اوضاع به دست آورد، لهذا جانی خان نامـی را بحیث نماینده درون قندهار فرستاد. این شخص مـیگفت کـه اگر اقامت عسکر ایران درون شـهر قندهار قبول شود شاه ایران از خونخواهی گرگین منصرف خواهد شدوالی با قوت اینکاررا انجام خواهد داد.اما مـیرویس این شخص را مدتی به مذاکره مشغول داشت و همـینکه دانست حالا بر مـیگردد او را حبس نمود که تا دربار صفوی زود تر از فعالیت قندهار مطلع نگردد و فرصت تجهیزات بیشتر بدست آید، این است کـه قلعه های اطراف قندهار و عرض راه های ورود دشمن مستحکم شد و به جمع و ساختن اسلحه درون داخل شـهر شروع کرد.
تشکیل این دولت در مرحله اول با مشکلات بیشماری مقابل بود از جمله موجودیت حکام و فرمانداران مقتدر دولت صفوی درون ولایـات غربی از قبیل هرات مرکزخراسان ، سیستان ،فراه ، مرو ونیشاپور و مشـهد و غیره با تسلط بالقوه ی حکم مـیراندند.همچنان مناطق شرقی خراسان بشمول لغمان وکنر و لهوگر و غزنی بشمول کابل درون سیطره دولت هند بابری بود. مناطق بدخشان و تخارستان و قطغن اکثراً توسط حکام محلی از بازمانده های تیموری بشکل فئودالی کنترول مـیشد مناطق بلخ ، فاریـاب، فرارود قسماً بدست خاندانـهای ازبک های شیبانی و صفویـان دست بدست مـیشد . مـیتوان این دوره را دوره فترت سرزمـینـهای خراسان بزرگ که درون مدت بیشتر از هشتصد سال سیطره آن باوجود کشور کشایی های متعدد خوارزمشاهیـان ، تیموریـان و شیبانیـان کـه در تمامـی این نواحی سیطره داشتند خود را منسوب به خراسان بزرگ مـی دانستند . ولی در این مقطع زمانی که پاسی از خراسان توسط صفویـان و حصه دیگر آن توسط بابریـان و قسمت های شمالی توسط ازبکان و بازمانده های از اولاده های تیموری ملوک الطوایفی داشتند، کم کم آفتاب خرسان مـی رفت که در سیـاهی غرب صفوی گم شود. در چنین حال و هوایی حرکت مـیرویش خان خط جدیدی در هویت تاریخی این منطقه بزرگ کشید که هیچ ی به هیچ عنوانی نمـیتواند منکر آن شود. زیرا این دولت خراسانی ظاهراً با عناصر افغانی اش کشتی این سرزمـین تاریخی یعنی خراسان بزرگ را از تباهی نجات داد.
موجودیت ولایـات خود مختار این سو و آنسوی رودخانـه آمو نفوذ خارجی بین قندهار و ولایـات خود مختار ماورای آمو سد طویل و عریضی مـیکشید ، «پس مـیرویس درون صدد تحکم جای قدم نخستین برآمد و تمام توجهات خود را مصروف قندهار نمود ، او سنگینی این وظیفه ملّی را بخوبی احساس و شرایط اجتماعی محیط را درک مـینمود ، و خودش که درون مـیان زنجیره های قدرتهای فئودال های قبایل محصور و در سایـه اتحاد باهمـی آنـها قدرت استیلا گران خارجی را درون هم شکسته بود ، نمـیخواست و نمـیتوانست کـه دفعتاً دولت متمرکز فئودالی تشکیل کند ، گرچه جرگه ها قیـادت و اختیـارات را به مـیرویس سپرده و ملا ها هم بعد از خواندن فتوای علمای مکّه و مدینـه با مـیرویس همنوا شده بودند ، معهذا مـیرویس که همـه را مـی شناخت با دقت و احتیـاط رفتار مـیکرد ، او در عوض آن که عنوان پادشاهی اختیـار و حسادت و رقابت خان ها را نسبت بخود تحریک و اتفاق قبایل را با قوت جدید الولا ده تشکیلات ابتدائی اخلال نماید ، خودش را بحیث رئیس قوم و مساوی الحقوق با سایر رؤسای محلی معرفی کرد، اما مردم با احترام او را «حاجی مـیرویس خان» نام نـهادند .مـیرویس خان توانست تمام فئودالها را در گرد مفکوره طرد دشمن خارجی و حصول استقلال ملّی که تا آخر متحد و متفق نگهدارد ، بعد قشون داوطلبی درون تعداد پنج هزار نفر مسلح تشکیل کرد کـه قوت ظهر آنـها هزاران نفر ازسایر اقوام و قبایل شمرده مـیشد آنگاه ترتیب دوایر مالی و قضائی و اجرائی سابق شـهر قندهار را حفظ نمود ، و از همـه بیشترقوایی در جلو سپاه اعزامـی گرگین کـه به سرکوبی بلوچ های تیرین رفته و اینک کامـیابانـه بر مـیگشتند- سوق نمود . قشون دشمن کـه بعد از اطلاع بر قضیـه گرگین خود را محصور دیدند برای حفظ حیـات تا آخرین رمق کوشیدند و بالآخره بجانب گرشک فرار د ، ولی در تعقیبی کـه بعمل آمد همـه کشته شدند و تنـها شانزده نفر گرجی توانستند فرار نمایند و خبر انعدام گرگین و قشون ایران رابه اصفهان رسانند، اما که تا وقتی که ایران حرکتی مـیکرد ، قندهار مستحکم و برای هر پیش آمدی آماده شده و تمام قبایل و خان ها و مردم شـهری درون پشت سر حکومت ملّی قرار گرفته بودند.
عدم باز گشت جانی خان هراس دربار صفوی را افزود و متعاقباً درون سال (1088هش/1710م) ده هزار عسکر بـه قیـادت محمد خان والی هرات (که دوست و همسفر مـیرویس درون سفر حجاز بود) بـه قندهار فرستاده شد، نماینده این شخص کـه با عزّت و دوستانـه درون قندهار پذیرائی شد نیز حامل همان پیغام گذشته شاه صفوی بود کـه اگر مـیرویس بپذیرد ، خودش بحکومت قندهار باقی خواهد ماند . ولی مـیرویس جواب نداد و خاموشانـه نماینده محمد خان آشنای قدیمـی خود را درون محبس فرستاد .سکوت عمـیق قندهار محمد خان والی هرات را واداشت کـه با سپاه خود غرض حمله درون قندهار پیشتر آید . مـیرویس خان با پنج هزار سپاهی جدید التشکیل خود جلو او را گرفت . گرچه این قشون تمرین و مشق نظامـی و توپخانـه نداشت ، اما دارای معنویـات قوی تر بود و در مـیدان جنگ بـه شکل کتله وی وبا غریو عمومـی ، درون حالیکه سیلاوه های سنگین درون دست داشتند بالای صفوف منظم دشمن ریختند.این حمله برق آسای سواره (اردوی قندهارکه از عشایر و اقوام مختلف جمع و جور شده بود) قلب دشمن را شگافت و سپاه ایران به هزیمت رفت ، درون حالیکه سر فرمانده خود را با هزار کشته دیگر درون مـیدان جنگ گذاشته بود.[[2]]
مـیرویس دوبار درون سالهایی (1089هش/1711م) و(1090هش/1712م) ارتش شاه ایران را کـه برای سرکوبی غلجائیـان اعزام شده بود شکست داد.[[3]]
جریـانات این دو جنگ را غبار در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ اینطور شرح داده هست :
« از این بعد دولت ایران درون صدد بر آمد کـه سپاه قوی به منظور یک رویـه کار قندهار ترتیب نموده و بفرستد. لهذا درون سال ((1089هش/1711م) قشونی مرکب از 30 هزار ایرانی و گرجی تشکیل و در زیر قیـادت خسرو خان گرجی (برادرزاده گرگین ) بقندهار سوق نمود . این سپاه درون ساحل هلمند با قشون مع مـیرویس مقابل شد و توانست که مـیرویس را منـهزم نماید . مـیر ویس امر داد کـه شـهر قندهار درون وازه ها را ببندد و گذاشت که خسرو شـهر را به آسانی محاصره کند. خسرو که درون وقت عبور از کرمان ، زمان خان پسر دولت خان ابدالی را (که در آنجا گروگان و نظر بند بود) بحیث رئیس ابدالیـهای قندهار قبول و با خود آورده بود ، واداشت کـه با قسمتی از ابدالیـهای مربوط خود ، درون این محاصره و محاربه بر ضد غلجائی های قندهار شرکت کند، زیرا قبلاً ابدالیـهای قندهار – بعد از اعلان استقلال مـیرویس –عبدالله خان پسر حیـات خان ابدالی را که از طرف پدر زمان خان به هجرت درون ملتان مجبور شده بود ، بـه قندهار خواسته و بریـاست قبایل افغانی برداشته بودند و اینک عبدالله خان رئیس تمام ابدالیـها درون ولایت قندهار موجود بود وبا مـیرویس خان و قبایل غلجائی با مصالحت و موافقت بسر مـی برد ، بعد زمان خان ناچار بود کـه با اتباع خود طرف خسرو ایران را التزام کند . اما زمان خان مصالح ملی را بر منافع شخصی ترجیح داد و به عبدالله خان رقیب قبیلوی خود پیوست .
خسرو خان که از ابدالی ها بکلّی نا امـید شد ، بـه قشون خود تکیـه کرد و شـهر را درون محاصره کشید . مردم شـهر دلیرانـه بـه دفاع پرداختند و با انکه محاصره بـه طول انجامـید مقاومت د. مـیرویس کـه خودش را در خارج شـهر نگهداشته بود ، توسط مردمان اطراف دسته جات متعددی تشکیل و در داخل دایره وسیعی تمام خطوط ارتباطی و آذوقه رسانی ایرانیـها را قطع کرد . خسرو خان که چنین دید و امـید باز گشتن را از دست داده ، مجبور شد کـه به حملات شدیدی به غرض تسخیر شـهر بپردازد . این حملات خسرو درون نـهایت دلاوری بعمل آمد زیرا این جنگ حیـات و ممات اردوی ایران بود. اما معین شـهر که مـیدانستند از دست قندهار ، امحای استقلال و مبارزات چندین ساله مردم هست ، بـه سختی دفاع مـید .در چنین وقتی هجوم مـیرویس با شانزده هزار نفر شروع شد . خسرو خان بـه ضرب گُلّه (گلوله) ای از شـهریـان از پا در آمد و قشون ایران به عزم بازگشت راه فرار مـی جست ، ولی چنین چیزی محال بود . مـیرویس از یکطرف و اهالی شـهر از طرف دیگر دشمن را مـی فشردند و از بین مـی بردند ، به این ترتیب اردوی سی هزار نفری ایران معروض تباهی گردید و قسمتی توانست از مـیدان جنگ فرار کند ، اما مردمان اطراف در کمـین بودند از جا در آمدند و جلو آنان را گرفتند ، درون نتیجه این جنگ فقط چند صد نفری از اردوی ایران زنده مانده و موفق بـه فرار از بیراهه ها شد ، درون مقابل استقلال قندهار در همـین سال (1090هش/1712م) بکلّی تحکیم گردید .
در سال (1091هش/1713م) قشون دیگری هم از کرمان بـه سرداری محمّد زمان بـه استقامت قندهار سوق شد ، ولی این سپاه نرسیده بـه قندهار درون عرض راه از اثر حمله مردم نابود گردید ، زیرا تا این وقت مـیرویس از فراه تا آخرین حدود قندهار و قلات و مقُررا بشکل یک واحد ملی در آورده بود و تمام مردم این ولایـات او را قهرمان ملّی و رئیس خود مـی شناختند . مـیرویس خان این مرد مبتکر و مبارز و مؤسس به منظور انـهدام تسلط خارجی و حصول ازادی و استقلال ملی در گوشـه(خراسان شرقی به جغرافیـای سیـاسی ) افغانستان عملاً راه باز کرده بود .(این مرد کریم باوجود سلحشوری و جان فدائی اش هرگز ادعای پادشاهی نکرد و در تاریخ های معاصر جهان نشانی که حاکی از عنوان پادشاهی او باشد هرگز بنظر نمـیرسد کـه صرفاً مردم[[4]] او را بحیث یک قاعد ارجمند و یک سیـاست مدار رزمجوو محرز مـیشناختند(مؤلف) مـیرویس عمر کوتاهی داشت او هوز طرح خود را (مبنی بر ره گشایی خطه بزرگ خراسان) تکمـیل نکرده بود کـه در سال(1093هش/1715م) بعمر 41 سالگی چشم از جهان پوشید و در محل کهکران درون قندهار دفن شد. » [5]
+++++++++++++++++++++++++++++++++++
بخش یکصد وچهارم
قیـام دو عشیره پشتون درون برابر دولت صفوی فارس (ایران)
بحث دوم
پس از رسیدن محمود هوتکی بـه اصفهان ، شاه سلطان حسین با دست خود تاج شاهی کشور ایران را بر سر محمود نـهاد. بـه گفته احمد پناهی سمنانی:« تاجی را کـه شاه اسماعیل اول، با دلیریـها یش بـه مدد شمشیر کج قزلباش ها بر سر نـهاده بود، شاه سلطان حسین، با زبونی و خفت تام، بر سرمحمود غلجائی یکی ازرعایـای سابق افغانی اش کـه با دلیری اصفهان را فتح کرده بود با دستان خود گذاشت».
تمـهید:
به موضوع مـیرویس خان و خیزش های استقلال طلبانـه افغانان کـه مبداء این خیزشـها مـیباشد درون ولایت قندهار وسپس هرات، کـه اولی مرکز فعل و انفعالات تاریخی این دوره هست و دومـی کـه مرکز وپایتخت خراسان قبل ازافغانستان بوده و شاهد اولین موج های آزادیخواهی نیز مـی باشد پرداخته مـیشود:
تحکیم و ادامـه دولت صفوی (فارس) ایران درون ولایت قندهار ، مخصوصاً بر مبنای سیـاست«القای نفاق» قرار داشت .چون بیشترین قوای مردم درون آن ولایت مشتمل بر قبایل غلجائی و ابدالی بود ، لذا توجه بیشتر دولت صفوی فارس متوجه قندهار بود.این درون حالی بوقوع مـیپیوست که این قبایل پشتون درون سر تصرف اراضی درون اطراف قلات منازعات دامنـه داری مـیان خود داشتند و این خصومات شکل مـیراثی و عنعنوی ب کرده بود .این قبایل کـه با فعل و انفعالات روش فئودالی تبارز داشتند همواره درون برابر هم در مبارزه ورقابت بودند.این رقابت رؤسا و خانـها منحصر به این نبود که غلجائی و ابدالی را به گردن همدگر اندازند، بلکه در مـیان قبیله خود شان نیز این آتش مشتعل بود و هر خانی رقیب خود را بهر شکلی که ممکن مـیبود از مـیان بر مـیداشت .این است که حکام صفوی به منظور گرم نگاه داشتن این آتش داخلی یکی را امتیـاز مـیداد و بگردن دیگری مـی انداخت و هر کـه را مغایر اغراض دولت ایران مـیدانست سرکوب مـیکرد.این سیـاست درون مورد بدست آوردن قندهار درون زمان حکمرانان بابری هند نیز احمال مـیشد.سلطان ملخی توخی رئیس قبیله غلجائی درون مناطق قلات که تا قرن نزدهم فرمان اعزازی اورنگزیب پادشاه هندوستان را افتخاراً نگاه داشته بود، ملک حسین و شیرخان دو نفر از خان های قبایل ابدالی ارغستان و شـهر صفا هم یکی از دولت صفوی منظور و لقب «مـیرزا» با اسپ براق مکلل، و دیگری «شـهزاده »و خلعت فاخر از دولت بابری هندوستان حاصل کرده بودند و بطرفداری دولت های مذکور درون بین قبیله خود فعالیّت و ما بین خود ضدیت و رقابت مـینودند.[[1]]
شاه سلطان حسین صفوی که بحث آن گذشت درون سال(1072هش/ 1694م) گرگین خان شورش طلب گرجستانی را کـه مغلوب سپاه صفوی و به اسلام گرائیده بود به حکومت قندهار اعزام نمود. این شخص یک گارد محافظ قوی گرجستانی و 20 هزار عسکر ایرانی درون تحت فرمان خود داشت ، و وقتی کـه به قندهار رسید با شدت و عصبانیت حکومت نمود ، او که مـیدانست دولت بابری هند ضعیف گردیده و بر عسابق نمـیتواند خان های غلجائی ویـا ابدالی را بضد ایران بخود جلب و بشوراند ، لهذا لزومـی به منظور مدارا با خان های محلی نمـی دید ،خصوصاً کـه دولت خان ابدالی (جد احمد شاه بابا) قبلاً رقیب دیگر خود حیـات سلطان ابدالی را از صحنـه رانده و به مـهاجرت جبری درون ملتان واداشته واکنون خود خان مقتدر قبیله ابدالی بود کـه برای حفظ خود مختاری داخلی قبیله درون برابر مداخله حاکم صفوی مقاومت مـینمود، لهذا گرگین درون انقراض قطعی قبیله ابدالی بر آمد و خواست بر عکس حکام گذشته کـه بیشتر به خانـهای ابدالی علی رغم خانـهای غلجائی تکیـه مـید، گرگین بـه قبیله غلجائی برای از پا درون آوردن قبیله ابدالی اتکا داشت. او با اعزام قشون قلعه دولت خان ابدالی را درون شـهر صفا محاصره و خودش را با پسر بزرگش نظر محمد خان دستگیر و اعدام نمود .اما دو پسر دیگرش رستم خان وزمان خان موفق بـه فرار شده و در ارغستان قبیله ابدالی را پناه گاه خود قراردادند. گرگین خواست این دو نفر را از بین بردارد بعد پیشنـهاد کرد کـه ریـاست قبیله وی رستم را درون عوض پدرش رسماً تصدیق مـیکند ، بـه شرطی کـه او زمان خان برادر خورد را به گروگان بدهد ، رستم پذیرفت و زمان خان را فرستاد .گرگین زمان خان را به کرمان فرستاد کـه در انجا نظر بند باشد ، زیرا گرگین رسماً حاکم قندهار و کرمان و اسماً هنوز حاکم گرجستان بود.
... سر انجام گرگین رستم خان را نیز اعدام نموده وتمام ابدالی های مربوط به «دولت خان» را از علاقه ارغستان اخراج و در اراضی بین گرشک و فراه تبعید نمود و اراضی متعلقه دولت خان ابدالی را به عشیره غلجایی ها داد. این ابدالی های بیجا شده درون دشت شورابک و فراه مشغول مالداری شدند وقسماًدر ولایت هرات که تا حدود اسفزار پراگنده شدند ... رویـهمرفته غلجایی ها درون قندهار به تدریج مخالف سلطه دولت صفوی درون قندهار گردیدند . در چنین وقتی مردی از قبیله غلجائی بـه رهبری مردم وارد صحنـه سیـاست گردید و بعد ها معلوم شد او مردیست دارای ذکاء و اراده قوی .. این شخص آزادیخواه و وطن پرست همان مـیرویس خان مشـهور است.[[2]]
، مـیر اویس، درون برابر ظلم این حاکم گرجیالاصل، درون تاریخ روابط ایران چنین قید شده است:«24 سال پیش از این، شخصی بـه نام مـیراویس بین افغانیـان ظهور کرد کـه از نظر عقلی، بـه غایت بالغ و متکلم بود. وی با این صفات اشتهار یـافت». ولی، آغاز این تحول بـه زمانی پیش از این، یعنی کمـی عقبتر باز مـیگردد. هوشنگ مـهدوی درون کتاب روابط خارجی ایران نیز ارسال گرگینخان را بـه دلیلب خبر و اطلاع از ارتباط سران غلزائی قندهار با دربار دهلی قید مـیکند. گرگینخان بعد از آنکه با نیروی ایرانی و گرجی بـه قندهار رسید، کلانتر شـهر یـا مـیر اویس را دستگیر کرد و به اصفهان فرستاد.[[3]] مـهمترین انگیزه های شناخته شده به منظور شورش این دسته ای افغان بـه رهبری مـیر ویس، رها شدن از دست حکومت شیعی صفویـه قید شده است. اغلب محققان بر این باورند کـه نمـیتوان گفت کـه مـیراویس با شورش خود، انگیزه حکومت بر ایران را داشته است.
مـیر ویس درون سال (1173 هق) از جانب دولت صفوی فارس ،بحیث کلانتر قندهارتقرر یـافت کـه از رؤسای عشیره غلجایی بود.ولی از جانب گرگین خان گرجی متهم به توطئه و مداخله درون شورش قندهار شده بود ، و از این روی گرگین او را تحت الحفظ بدربار صفوی به اصفهان فرستاد .اما در آنجا مـیرویس ،با اغفال شاه سلطان حسین صفوی، مورد محبت او واقع شد . مـیرویس گرگین خان را بـه مخالفت با اسلام وداعیـه سلطنت و استقلال گرجستان متهم کرد، و خود اجازه سفر حج یـافت. درون طی این سفر از علمای سنی حکم و فتوایی گرفت که، بموجب آن ،رعایـای سنی درون موقع مقتضی حق دارند بر سلطان رافضی [شیعه] بشورند و خود را از قید حکومت او برهانند.در باز گشت از سفر حج شاه سلطان حسین ، که از گرگین خان بد گمان شده بود ، مـیرویس را رخصت داد کـه به قندهار باز گردد. مـیرویس درون قندهار رؤسای غلجائی را با خود همدست کرد و گرگین خان گرجی را با خدعه درون (1121 هجری قمری) کشت و به قندهار دست یـافت ، و دعوی سلطنت و استقلال کرد . خسروخان گرجی، برادرزاده گرگین هم، که از جانب شاه صفوی بـه دفع مـیرویس آمد، درون (1123هق )کشته شد و از لشکر او جمع قلیلی نجات یـافت و لشکر دیگری کـه دو سال بعد ، بـه سرداری رستم خان ، از اصفهان به مقابله افغانـها آمد کاری از پیش نبرد و مـیرویس به تحکیم و تقویت خود پرداخت ، و در صدد جمع لشکر جهت حمله به اصفهان و دفع سلطان رافضی صفوی بر آمد کـه نا گهان وفات یـافت ومـیر محمود افغان پسر وی و مـیر عبدالله خان برادر وی بود.[[4]]
اما چیزی را کـه صاحب رستم التواریخ درون کتاب خود درون مورد رستم خان ثبت کرده است از سایر تاریخهای آن دوره مغایرت دارد:
محمد هاشم آصف معروف به رستم الحکما درون تاریخ مشـهور خود که حکایـات جالبی از فساد امرای درباری و روحانیون (شیعه) و تبه کاری وزرا و حکام و طبقه بدست مـیدهد کـه دارای اطلاعات گرانبها درون مورد مطالعت تاریخی و اجتماعی آن دوره مـیباشد که این کتاب را درون زمان فتح علی شاه قاجار نوشته هست که اولاً چهره خشن گرگین را به قلم تصویر درون آورده و ثانیـاً درون مورد مـیرویس نیز اظهاراتی دارد که کمـی با دگر منابع تفاوت دارد :
... بعد خسرو خان و گرگین خان اتباع و عمله جاتش شروع نمودند به ایذا و آزار نمودن اهل سنت بمرتبه ای که از حد تحریر و تقریر بیرون هست ، یعنی زنان ، ان و پسرانشان را به جور و تعدی مـیگادند و اموال شان را بـه زور و شلتاق (اجحاف و تعدی) مـی بردند و به جور و جفا خون شان را مـی ریختند:
ابیـات زیر که از مؤلف رستم التواریخ هست به طور موجز دایره خباثت حاکمان و کارداران صفوی را در قندهار به نظم کشیده است
نگاده زن و دخـــتر نــــامـــــــدار قزلبـــــــاش ننـهاد درون قنــــــــدهار
زن و دخـــــــتر و امرد کابــــــلی ز هـــــــر سو قزلباش گاد از یـــلی
بر آمد ز هر سوز افغان فغــــــان ز جور قزلبــاش، خــواهـــان امان
بدرید گرگین چو گرگ یـــــله هــمــــــه اهل آن مرز را چون گله
چو افغان ز بیداد خر شیعیــــان بــریــدنـــد امـیـــــــد ازمال و جان
ز افغان روان شد همـی اشک وآه ببردند یکسر بـه یزدان پــــــنــــــــاه
فرج دادشان داور خـــاک و آب که گشتنـــــد بعـــد تعب کامـیاب
بکشتند آن قوم بیـــــداد و دین قزلباش را بی حد از روی کـــــین
تلافی مافات شـــــد آنــــــچنان که حاجت دگر نی بـه شرح وبیــان
نـه گرگین و نـه تابعانش بمانــــــد نـه مال و نـه عرض و نـه جانش بماند
(گادبمعنی گایش فعل شنیع تجاوز )
حاجی امـیر خان ملقب به «مـیراویس» کـه سر ایل و ریش سفید و بزرگ قوم افغان غلجائی درون قندهار بود کـه بار اول مؤید این قیـام گردید.
باید یـاد آور شد که این قیـامـهای خود جوش کـه به سلیقه خانـهایی فئودالی درون مناطق قندهار ، قلات و زمـین داور درون جریـان بود با حرکت مـیرویس خان شکل منظم یک منطقوی با ایدآلهای ارمانی همان عصر کـه رهایی سنی ها از زیر قیود دولت به اصطلاح رافضی شیعیـان قزلباش و بدست آوردن استقلالیت درون هویت خراسانی آن منظوربود.
قسمـیکه قبلاً شرح شد این از قویترین و مـهمترین قیـامـهای مردم زیر استیلای دولت صفوی ، قیـام عشایر نیمـه کوچ نشین وغلجائی افغان بود کـه بسال(1087هش/ 1709م) درون ولایت قندهار آغاز گردیدکه بحث آن گذشت.این قیـام (که در اصل اغاز گر یک عصر نوی از گذار ساختار های کوچ نشینی و کوچی گری خانـهای فئودالی و رسیدن آن بـه یک دولتی با هویت ملی کـه رنگ مذهبی داشت درون رویکرد کار شان قرار داشت (مؤلف)) با شعار پیکار سنیـان، علیـه حکومت شیعه آغاز گردید.قیـام کنندگان شـهر قندهار را گرفتند، بیگلر بیگی شاه (سلطان حسین صفوی)، گرگین خان را کشتند و افراد پادگان شاه را قتل عام د. مـیرویس دوبار درون سالهای (1089و1090هش/1712.1711م) ارتش شاه را کـه برای سرکوبی غلجائیـان اعزام شده بود، شکست داد.پس از مرگ مـیرویس (خان )به سال (1093هش/1715م)، برادر و جانشینش مـیر عبدالله مـیخواست با شاه(صفوی)سلطان حسین سازش کند، اما غلجائیـان این حرکت را کـه به اصل ارمان آنـها کـه رهایی از زیر یوغ استثمار دولت شیعه ،صدمـه مـیرساند خیـانت پنداشتند.مـیر عبدالله کشته شد و پسر مـیرویس (خان) یعنی مـیر محمود جای او را گرفت .[[5]]
واما درون موارد اختلاف ثبت وضبط رویداد های تاریخی این دوره حتما اذعان داشت کـه صاحب رستم التواریخ اعزام مـیرویس را به حضرت اصفهان از یک منظر ضعیف صحبت مـیکند بقسمـیکه :«اموال بسیـار از نفایس هندوستان، روم و ترکستان و چین و ختا و ولایـات خود برداشته و بدرگاه جهان پناه سلطان جمشید نشان بـه دارالسلطنـه صفاهان آمد و همـه ی آن اموال بـه وزرا و امرا و ارکان دولت و مقربان درون بار جهان پناه بـه رشوت داد کـه شاید این داستان را بعرض سلطان ... برساند .
اموالش را بـه رشوت گرفتند و حاجتش را روا ننمودند. حاجی امـیر خان (مـیرویس خان)بیچاره درون مانده متحیرو حیران و مات مانده ناچار تبدیل جامـه نموده درون فرخ آباد با عمله بنائی و فعله سرکاری مشغول گلکاری گردیدکه اتفاقاً شاه سلطان حسین درون حین باز دید بنائی فرخ آباد آمد «حاجی مـیرویس خان غلجه» ... تعظیم نموده و وقایع قندهار و هرات و کابل و بد سلوکی ...خسروخان و پسرش گرگین خان را با اهل آن سرزمـین ، مفصلاً بذروه عرض آن فریـاد رس آن ستمکشان رسانید .
سلطان ... وزیر اعظم را نمودو بـه وی عتاب نمود... ، بگو کـه گناه و تقصیر اهل قندهار و هرات چه بود کـه آمدی به نزد من و به هزار خدعه و مکر و تذویر و حیله و تلبیس واسطه «خسرو خان» و «گرگین خان گرجی» شدی و آن نابکار بد اطوار را به ایـالت و حکومت و ریـاست آن بلاد فرستادی کـه به ملعنت و ستمکاری و رسوم زشت و آئین بد خر شیعگی ، چنین دمار از روزگار سنیـان فرمان پذیر بیچاره برآورد و ما را به هفت کشور بـه عدم نظم و نسق و تمـیز مشـهور و بدنام نمائی.ای سگ گمراه . آیـا به اعتقاد تو سنی کـه قائل شـهادتین مـیباشد و اصل اسلام همـین است او را کافر مـی شماری و اگر به اعتقاد باطل تو کافر باشد ، درون ممالک و حدود و قلمرو پادشاه داد گستر ، اهل شرک و کفر هم باید، درون عهد و امان باشد ... ای نا بکار یقین مـیدانم این رفتار های ناخوشی کـه تو و امثال تو درون پیش گرفته اید یقیناً مـیدانم کـه دولت ما را بـه باد فنا خواهید داد.آیـا هوی مذهب شده اید و معاد را راست و حق نمـیدانید و کار خدا را مثل کار ما دور از حساب مـیدانید.
ای بدبخت تر از حرامزاده ندانسته ای کـه پادشاه مـی حتما بعدل و انصاف و احسان و مروت تمـیز وحساب و احتساب، نگهدار جان و مال و عرض و دین هفتاد و دو ملت و جهان کدخدای ، مسلح خیر اندیش همـه ی مذاهب و ملل باشد و پادشاه نباید دخل و تصرف درون ادیـان و مذاهب نماید ، یـا تغییر ملل و مذاهب دهد. زیرا کـه باید مذهب ،پادشاهان عدل و احسان و حساب و ملت ایشان ... درون رفع تعدی و بی حسابی و دزدی و رهزنی و شلتاق ،کمال سعی و اهتمام نمایند و همـه اهل ممالک را اولاد خود بدانند ...
ای بد بخت ، بزودی فرمان عتاب آمـیز عنوانی «خسروخان» و پسرش «گرگین خان» گرگ سیرت بد نـهاد ، بنویس و او را از رفتار ناپسندیده بر حذر دانسته و تاکید گردد تا ترک نماید و الی مـیفرستم که شما را مـیاورند و به بد ترین سیـاستها شما را هلاک مـینمایند، بلکه بـه زیر پای شیر نر و فیل منکوسی خواهم افگند.
وزیر اعظم عرض نمود کـه کار حکام تنبه نا بکار هست و این مرد عارض سفیـه و بی عقل هست ، و هر چه درون باب «خسروخان و «گرگین خان» بعرض پادشاه رسانیده کذب و افترا مـیباشد صدق ندارد.
شاه تأکید مـیکند آنچه از این مرد شنیدم واقعیت هست و هرچه فرمود برما معلوم و مفهوم شد که هرچه عرض نمود همـه راست هست بزودی بنویس فرمانی را که ما فرمودیم.
وزیر اعظم بـه دبیر دستوری داد فرمان عتاب آمـیز به «خسروخان» و «گرگین خان» نوشت.
سلطان جمشید نشان «حاجی امـیرخان» را بسیـار نوازش فرمود و او را بـه لقب «منظور الخاقان» خطاب نمود و فرمود او را مدتی مـهمانی کنید با اعزاز واکرام او را دلجوئی نمائید و فرمود او را خلعتی گرانبها بـه سراپا پوشانیدند و بعد از احسان وانعام بسیـار او را مقتضی المرام روانـه نمایند.
وزیر اعظم گفت: امـیر خان را بخانـه خود و در خلوت خاص او را به اقسام گوناگون آزار د و فرمان پادشاهی را درون دهانش طپاندند و بر سرش زدند، تا آنکه فرمان را خورد و حکم کرد، تا چند نفر از ملازمانش او را ... و او را دشنام بسیـار داد و نا سزای بیشمار بـه شاه ایران بی ادبی نمود از روی نمک به حرامـی .
نیم شب او را بـه خواری و زاری بجانب قندهار روانـه نمود و ملازمـهای بد ر فتار خود را باوی فرستاد کـه او را آزار ها کنند و در روز ورود بـه قندهار او را با دست بسته تسلیم «گرگین خان » نمایند.
(صدر اعظم) با خط خود ملفوفه ای به گرگین خان نوشت کـه داستان گذشته را مفصلاً بوی اعلام نمود و نوشت بـه گرگین خان که هر چه از جور و تعدی که مـیتوانی با افاغنـه و خاطر جمع باش و تشویش مکن.
پس «گرگین خان» مانند گرگ خونخوار کـه بر گله اوفتد بر اهل آن حدود افتاد و ایشان را از هم مـیدرید و از جور و جفا و تعدی ظلم و بیداد وی فریـاد وافغان و آه و ناله افاغنـه بیچاره بر فلک آبنوسی مـیرسید و به درگاه خدا ناله و زاری مـینمودند.» [[6]]
اگر این سفر مـیرویس خان واقعاً گزارشات همان سفری باشد که مـیرویس خان بـه طیف خاطر خود توأم با عرایضی چندی از خوانین قندهارعازم درون بار صفوی در اصفهان گردید و بعدش مورد تفقد شاه قرار گرفته و شاه او را رخصت سفر حج بیت الله الحرام داد و او در حجاز استفتای مفتی اعظم و علمای حجاز را به منظور بغی نمودن علیـه پادشاه رافضی صفوی را بدست آورد . درون کتاب رستم التواریخ ذکری بمـیان نیـامده که نشان مـیدهد صاحب رستم التواریخ درون بسا موارد راه افراط و اشتباه را درون ذکر وقایع پیموده است چنانچه مـیر غلام محمد غبار ادیب و مؤرخ فرزانـه افغانستان درون کتاب مشـهورش « افغانستان در مـیسر تاریخ » این جریـان را چنین نقل مـیکند:
103-2-2.یک تذکر لازم جهت رفع یک اشتباه تاریخی:
ودلیل این بیش خواهی مـیر محمود برای استیلا گری درون این بود : «در زمانیکه مـیرو یس از جانب شاه سلطان حسین صفوی بصفت کلانتر قندهار تعیین شده بود ، مردم قندهار و حومـه آن از ظلم و جور عمال دولت صفوی (گرگین )بجان رسیده بودند، درون صدد چاره جوئی بر آمدند، و مـیر ویس نوشته ئی به عنوان شاه(سلطان) حسین صفوی ترتیب داد ، که در آن از مظالم گرگین داد خواهی شده بود .این نوشته به دستخط مـیرویس و روشناسان شـهر بـه دربار اصفهان فرستاده شد بـه امـید اینکه دست سنگین گرگین کوتاه و صحنـه فعالیّت آزاد مردم به مـیان آید . ولی دربار فاسد صفوی مجال رسیدگی به چنین کار ها نداشت ، در عوض گرگین از این اقدام آگاه شد و مـیر ویس را از کلانتری شـهر عزل و با عده ئی از امضاء کنندگان عریضه شکایت ، تحتالحفظ بـه دربار ایران فرستاده به دشمنی دولت ایران معرفی شد ، و گرگین به استبداد و سخت گیری افزود .این حرکت گرکین غلجائی ها را بر ضد حکومت صفوی فارس(ایران)مشتعل تر ساخت درون حالیکه ابدالی ها قبلاً بواسطه انـهدام خاندان دولت خان و تاراج و تبعید قبیله او ، دشمن آشتی ناپذیر حکومت صفوی گردیده بودند .
مـیرویس که در اصفهان تحت نظارت قرار داشت بـه زودی فهمـید و درک کردکه ماهیّت اداره دولت درون دربار صفوی دچار فساد گردیده ، پادشاه مرد بی کفایت و مامورین دربار مغرض و نالایق هست ، رجال و افسران کاری رانده شده و جای آنان را مردمان بیکاره و رشوت خور و خرافاتی گرفته هست امور اداره پراگنده و شاه با خواندن اوراد و ادعیـه و تعویذ و دیدن فال و جفر و صحبت با خواجه سرایـان حرم مشغول است و مردم ایران درون زیر بار سنگین و کمر شکن مالیـات و عوارض و مضالم عمال دولت و خان و ملاک بجان رسیده هست . مـیرویس متیقن شد کـه حصول آزادی از چنین دستگاه فاسد آسان است ولی وحدت نظر مردم خراسان مخصوصاً عشایر غلجایی وپشتیبانی آنان شرط اساسی و نخستین اقدام است درون حالیکه رهبری مردم دردست اقتدار خان های محلی و ملاّ ها هست ، این خانـها قسماً سازشکار با حکام صفوی وقسماً مشغول رقابت و زد و خورد با یکدیگر اند ، و ملا ها نیز مردم را از کشیدن شمشیر بر روی برادران اسلامـی تحذیرو تخویف مـینمایند.پس مـیرویس کـه با روش و منطق خود دربار صفوی وحتی شاه را نسبت بخویش خوش بین و اعتماد الدوله صدر اعظم ایران را نسبت به طرز اداره گرگین بد بین ساخته بود اجازه ادای فریضه حج گرفت و به مکه رفت .
او دراین سفر با اشخاصی کـه وارد درون سیـاست بودند صحبت هایی نمود وبالاخره به علمای مذهبی رجوع کرد و بنام مردم مسلمان (خراسان) کتباً استفتائی از ایشان بعمل آورد و فتوائی دلخواه گرفت . [[7]]
او در این استفتا کـه هدفش تحریک مردم از نظر مذهب بر ضد استیلاگران و هم اسکات و اقناع ملا های زادگاهش قندهار بود این دو ماده را گنجانید :
1. اگر درون ادعای فرایض مذهبی یک ملت مسلمان از طرف حکومت اختلالی وارد شود ، آیـا این ملت شرعاً حق آنرا دارد کـه خود را با شمشیر از تسلط چنین حکومتی آزاد سازد؟
2. اگر خانـهای قوم از مردم به منظور یک پادشاه ظالم بیعت گرفته باشد ، آیـا مردم حق دارند که چنین بیعتی را شرعاً فسخ و باطل نمایند؟
علمای دینی حجاز درون برابر این هر دو سؤال ، فتوا و جواب مثبت و قانع نوشتند . ( با کوششـهای زیـاد متن استفتایـه علمای حجاز را کـه به مـیرویس خان ترتیب داده بودند دستیـاب نشد (مولف)) این است که مـیرویس بر گشت و به اصفهان آمد . روش و سیـاست او ، با اشتباهی که دربار صفوی و شاه و اعتماد الدوله نسبت به گرگین پیدا کرده بودند ، یکجا شد و علی رغم تمایل گرگین ، منشور کلانتری مجدد قندهار به مـیر ویس داده شد ، و هم شاه ریـاست او را درون قبایل غلجائی قندهار رسماً تصدیق نمود ، زیرا درون بار صفوی از ورود یکنفر سفیر دولت روس بنام «اسرائیل» م گردیده بود ، این مرد ارمنی و هموطن گرگین بود و هم سالها درون فرانسه و ایتالیـا و اتریش و المان و روسیـه ، تجارت و فعالیت سیـاسی و نظامـی نموده و اینک از طرف پطر زار روسیـه بعنوان سفیر به ایران رسیده بود ، درون اصفهان گفته مـیشد که این شخص خیـال تشکیل سلطنت ارمنستان دارد پس خطر این موجود هست که گرگین هم توسط او با روس بپیوندد و بر ضد دولت ایران بـه اتفاق ارمنی های تابع ایران ، داخل اقدام و عصیـان شود درون بار ایران که مـیرویس را طرفدار خود و نقطه مقابل گرگین تشخیص کرده بود ، به منظور حفظ موازنـه به عجله او را بـه قندهار فرستاد.
«مـیرویس درون طول راه قندهار هر جا قبیله و ملائی دید، فرود آمد و صحبت کرد و از فساد دربارایران و لزوم اقدام به منظور تحصیل آزادی سخن راند و فتوای علمای حجاز را بحیث سند معتبر دینی به ایشان نشان داد ، مـیرویس اتحاد قبایل، ملاّ و خان را توصیـه مـی کرد و همـه را منتظر روز اقدام عمومـی درون قندهار مـی ساخت . مردم فراه و سیستان اعم از تاجیک وهزاره و پشتون و بلوچ همـه او را بـه صفت رهبر آزادی خواه خود شناختند. وقتی که مـیر ویس بـه قندهار رسید با گرگین ظاهر را رعایت نمود و باطناً با رؤسای قبایل اعم از ابدالی و غلجائی و غیره درون داخل و خارج شـهر قندهار مشغول مذاکره و طرح یک قیـام عمومـی بود . این فعالیتهای مداوم و علاقه مـیرویس که تا سال(1087هش/1709م) طول کشید و بالآخره در جرگه مخفی موضع «مانجه» (30 مـیلی شمال شرق شـهر قندهار ) قرار قطعی اتخاذ گردید، که گرگین با قشون ایران یکجا معدوم گردند و حکومت آزاد ملی تشکیل گردد. درون این جرگه وظایف رهبران و قبایل متعلقه شان تعیین شد که تا برای حفظ آزادی و مقابله با هر گونـه پیش آمد نظامـی دولت صفوی آماده گردند.
مساعی دوامدار وقابلیّت ابتکار مـیرویس سبب شد کـه این جرگه با خوشی ، رهبری مـیرویس را درون سر قوای ملی پذیرفتند، خصوصیت بارز این جرگه تاریخی آن بود کـه بر عسابق رؤسای قبایل ابدالی و غلجائی و تاجک و هزاره و ازبک و بلوچ بشمول ملاّ های متنفذ ، بحیث یک قوای واحد ملّی متشکل گردید.از جمله مشاهیر شاملین جرگه اینـها بودند : مـیرویس خان ، یحیی خان ، برادر مـیرویس ، محمّد خان معروف به جاچی انکو برادر زاده مـیرویس ، یونس خان کاکر ، نورخان بریج، گلخان بابری ، عزیز خان نورزائی ، سیدال خان ناصری ،بابوجان بابی ، بهادر خان ، یوسف خان و ملا پیر محمد المعروف به مـیاجی و غیره. مقررات این جرگه درون کمال آرامـی و اختفا عملی شد ، این اختفا طوری ماهرانـه بـه عمل آمد که که تا ساعت موعود یک نفر از ارباب حکومت هم کمترین احساسی ننمود درون حالیکه قوای قیـام کننده درون هر طرفی تجهیز مـیشد . یکی از مقررات جرگه این بود کـه چون سپاه ایرانی و گرجی درون داخل شـهر مستحکم و جنگی قندهار بسیـار هست ، بایستی اسبابی فراهم نمود که تا تقلیل یـابد،برای حصول این مقصد توسط یکی از رؤسای بلوچ، از تأدیـه مالیـه آن مردم بـه شکل قطعی انکار ورزیده شد ، و از طرف دیگر مـیرویس تحریک نمود که تا گرگین قطعات نظامـی به منظور سرکوبی بلوچ و اخذ مالیـات تیرین سوق نمود. همچنین کاکری ها متعاقباً درون ارغستان از مالیـات انکار ورزیدند و گرگین شخصاً بغرض تنبه آنان از شـهر خارج شد و مشغول زدن و بستن و حبس و تاراج گردید.در چنین وقتی او را شب درون منزل «ده شیخ ارغستان» درون باغی پذیره د ودر نیم شب مـیرویس با مردان انتقام جوی شمشیر در آنـها نـهادند ، این کشتار چنین بود که حتی یکنفر از دشمن هم زنده نجست .بلافاصله مـیرویس با سه هزار نفر اسپ و سلاح دشمن برداشتند و رو بجانب شـهر تاختند. محافظین نظامـی دروازه اشتباهاً درون گشودند و به تصوّر ورود گرگین افتادند . که تا فردا از تمام اردوی صفوی و گرجی یکنفر زنده نماند و در روشنی روز به منظور نخستین بار انـهدام قطعی دشمن با تشکیل دولت آزاد ملی درون (1086هش/1709م) اعلام شد و تمام دری زبانان تاجیک و هزاره و ازبک درون یک صف واحد درون مقابل خارجی قرار گرفتند.» [[8]]
رستم التواریخ نیز وقایع آن روز را چنین شرحه داده است:
سلطان صفوی بدست وزرا و امرا و وکلا و کار گذاران خود گرفتار و اسیراست. بعد او از ما مردم «قندهار» بیچاره تر مـیباشد.
(قندهاری) ها آمدند و«محمود خان ولد «حاجی امـیر خان »(مـیرویس خان) را که جوانی بود زیرک ، دانا و توانا وسفاک، کریم الطبع زرنگ وحق طلب وریـاضت کَش و چُست و چالاک و در عین حال شاگرد «سید حسین شاه» صاحب کرامات و مقامات بود ، بـه رخصت او بر خود شاخص و سالار نمودند وبا وی هم قسم و هم عهد گردیدند و پنـهانی با وی مـیثاق بستند.
روزی سراغ «گرگین خان» را درون نمودند وبا هجوم عام در داخل شدند و گرگین خان و اتباعش را بخواری و زاری به ضرب شمشیرو خنجرپاره د و بعد از کشتن، ایشان را به آتش سوختند و خاکستر ایشان به بیت الخلا ها ریختند (در آن حالت بعید بنظر مـیرسد کـه مـیرویس خان کـه خیلی حسابی و منطقی خیزش درون تحت کنترولش بود به چنین اعمال بی فایده و وقت شکن دست زده باشد (مؤلف)) و بعد «خسرو خان » را نیز بمانند «گرگین خان» نمودند. افاغنـه استیلای کلّی بر قزلباشان و شیعه ها یـافتند. و کابل و قندهار و هرات و توابع انـها را تصرف و ظبط نمودند (این شـهر های که محمد هاشم آصف از آن درون این مقطع زمانی یـاد مـیکند درون ظرف دوسه سال آینده ونیز توسط مساعی مشترک با سایر عشایرصورت گرفته (مؤلف)) و موافق عدل و حساب وتمـیز نظم و نسق تمشیت امور آن بلاد را دادند و مسلط گردیدند. » [[9]]
قابل یـاد آوری مـیدانم کـه خیزش افغانـها بر خلاف آنچه رستم التواریخ توسط مـیر محمود پسر حاجی مـیرویس مـیداند ، رهبری این خیزش توسط تدبیر حاجی «مـیرویس خان» کـه قبلاً از قول تاریخ غبار آورده شد مـیباشد و قول غبار از قول هاشم اصف صاحب رستم التواریخ درست و صحیح مـیباشد چرا که تاریخ تطبیقی ایران و تاریخ های دیگر نیز این اقدام را توسط « مـیرویس خان» مـیداند : « گرگین خان به اثر ظلم بی حد نسبت بـه ساکنان قندهار درون سال( 1113 هق) بدست مـیرویس کلانتر قندهار به قتل رسید .» [[10]]
در یک اثر مـهم و ارزنده تاریخی دیگر خیزشـهای عشایر افغان چنین شرح گردیده کـه قول آن بر خلاف هاشم اصف بوده ،قول غبار و صاحب «تاریخ تطبیقی ایران» را تأئید مـینماید :
:«مـهمترین قیـام زیراستیلای دولت صفوی ، قیـام عشایر نیمـه کوچ نشین و نیرومند غلجائی افغان بود کـه بسال (1709م) در استان قندهار آغاز گردید. این قیـام بوسیله روسای عشایر و کلانتر شـهر قندهار زیر رهبری «مـیرویس خان»سازمان داده شد و با شعار پیکار سنیـان علیـه دولت شیعه (صفوی)، آغاز گردید ، قیـام کنندگان قندهار را گرفتند ، بیگلربیگی شاه «گرگین خان» را کشتند وافراد پادگان شاه را قتل عام د.مـیرویس دوبار ارتش شاه (صفوی) را بین سالهای (1711و1712م)که به منظور سرکوبی غلجائیـان فرستاده شده بود درون هم شکست.» [[11]]
+++++++++++++++
بخش یکصدو سوم
شاه سلطان حسین صفوی
در پایـان سده شانزدهم و شروع سده هفدهم سرزمـین های خراسان بزرگ بالاخص و دولت صفوی فارس بالعموم درون وضع خارجی و داخلی اسف باری قرار داشتند. در این منطقه ی جغرافیـایی آسیـا ، مردم در وضع اقتصادی اسف ناکی بسر مـیبردند.ولایـات غربی دولت صفوی زیر اشغال ترکان عثمانی بود ، قسمت های از سرزمـین های خراسان از قبیل کابل لهوگر، لغمان و نورستان و مشرقی تحت سیطره دولت بابری هند تحت قیـادت جلال الدین اکبرکه درون هندوستان بنام مغول اعظم شـهرت داشت کـه با دولت صفوی فارس چهره خصمانـه ای بخود گرفته و قندهار درون قلعه بندی ممتد وی بسر مـی برد که این شـهر درون طول سده بین دو دولت صفوی فارس و بابری هند دست بدست مـیشد .قسمت های شمالی و غربی خراسان از قبیل بلخ و مرو هرات درون تسلط ترکان بخارا قرار داشت .ستیز دایمـی خانان کـه به جنگهای داخلی کشانده شده بود با قیـام های مردم بر علیـه آنان وضع را بیشتر آشفته مـیکرد. درون درون سرزمـین های فارس عشایر قزلباش ومالکان (فئودالهای محلی) با هم درون ستیز و جنگ بودند، از طرف دیگر تحمـیل عوارض و مالیـات های کمر باعث اوج قیـامـهای محلی مـیشد.
شاه عباس از درنگی کـه بوسیله پیمان صلح با ترکان بدست آمده بود ، بهره برد و نیروی خود را صرف قیـامـهای داخلی درون فارس و نبرد ازبکان در سرزمـینـهای خراسان کرد.او در نبرد قطعی اوزبکان را درون هرات شکست سختی داده و هرات را بـه دولت خودش ملحق ساخت؛ و ضمن سالهای (975-976هش/1597-1598م) سرتاسر خراسان از جمله شـهر های مشـهد نیشابور، هرات و مرو را از تصرف ازبکان رهایی بخشیدولی درون سیطره دولت خودش درون آورد که زیـادتر از شیبانیـان مردم را به نسبت احمال تعصب شیعی که از طرف اعیـان روحانیـان شیعه تحمـیل مـی شد بـه ستوه آورد بود. این درون حالی بوقوع پیوسته بود که هرات و مضافات آن از استیلای بیگانگان اهم از شیبانی و صفوی درون رنج و عذاب بودند و مبارزات شان درون خفاو ملاء ادامـه داشت.[[1]]
شاه عباس دوم مرد صلح خواه و آرام بود .در زمان او اقتصاد فارس به پیشرفتهای نایل گردید.او روابط سیـاسی و بازرگانی با اروپا قایم نمود. جهان گردانی که در آن زمان به فارس آمده بودند از امنیت راه ها ی تجارتی و رونق شـهر ها یـاد کرده اند .همچنان دولت صفوی روابط خود را با روس نیز استحکام بخشید .
در این زمان بـه رایج ترین شکل استثمار دهقانان و کشاورزان از طریق دریـافت مالکانـه به گونـه سهم محصول بود کـه گاه گاهی نقداً از محصول دهقان از کشت و کار دریـافت مـیگردید کـه آنگونـه عوارض بنام «سهم ارباب» از زمـین کـه غالباً موروثی بود درون یـافت مـیگردید و در بعضی موارد درون صورتیکه کشاورز علاوه بر زمـین و آب، دامـهای کارگر (تخم ،قلبه و وسایل زراعتی ) از ارباب مـی گرفتند در چنین موارد عوارض به مـیزان قابل ملاحظه ای از حد معمول بالا مـیرفت .این عوارض از 1/5 که تا به ½ محصول از زمـین های زراعی ، و بیشتر از نیم از باغها تعین مـیشده بود، در چنین مواردی این سهم ممکن بود بـه 85% و حتی 90% جمع محصول ، با مالیـاتهای مقرره برسد (به سرزمـینـهای خلافت شرقی ، تالف لسترنج ترجمـه محمود عرفان ، نشر شرکت علمـی وفرهنگی ، تهران:1337فصل بیست و نـهم – خراسان[بلخ و جوزجان – غرجستان و غور و بامـیان ]،ص433تا445؛ هرات - اسفزار- بادغیس [فصل سی ام ]،ص446تا460 ؛ بدخشان ، تخارستان- وشاخه های رود خانـه آمو یـا جیحون [فصل سی ویکم]463تا 472 ملاحظه گردد).اگر دهقانان را از بیگاری کـه به صورت اجباری بالای رعیت مخصوصاً کشاورزان تعمـیل مـیشد را معاف مـیکرد ، درون این صورت سهم بهره مالکانـه شاه بـه 7/8 محصول بالغ مـیشد.
دهقانان باوجودیکه مردمان آزاد بشمار مـی آمدند آما درون شرایطی که از هر گونـه حقوق محروم بودند و زیر دست مالکان یـا مباشران خود کامـه بـه زندگی ادامـه مـیدادند؛ نظامـیان و ماموران حکومت کـه در خانـه دهقانان اقامت مـی گزیدند، اگر آنچه را مـیخواستند برایشان مـیسر نمـی گردید، مـیزبان شان را سخت کتک مـیزدند، آنـها را وادار مـیساختند رایگان به منظور شان کار کنند، دهقانان ناگزیر بودند اسبان یـا دواب سواری و باری شان را بـه رایگان علیق دهند و پرستاری کنند، گاهگاهی پولهایی با زور بـه عنوان پیشکشی از آنـها گرفته مـیشد. [[2]]
عباس مرزا یـا شاه عباس دوم حین فوت پدرش از سه سال بیشتر نداشت و بهمـین جهت مـیرزا تقی خان اعتماد الدوله به عنوان نیـابت سلطنت زمام امور را درون دست گرفت .
تمـهید: مقصد عمده من از نوشتن این سیـاحه تحلیل اوضاع سیـاسی ، اقتصادی و فرهنگی دودمانـهای پیرامونی خراسان بزرگ است که تا فهمـیده شود درون آن عصور بالای مردم و تمدنـها چه جریـانـهایی حاکم بوده هست .
رهبری سیـاسی ایران درون جریـان سده هفده مـیلادی رفته رفته از دست کوچ نشین قزلباش - نظامـی خارج و در اختیـار دیوان سالاران فارسی قرار گرفت ، این گروه جدید تازه بقدرت رسیده روحانیـان وبازرگانان متکی بودند.ظاهراً در گذشته هیچ دستگاه دولتی ای این اندازه بزرگ و پیچیده مانند هم اکنون نبود.
شاه قدرت نا محدودی داشت . درون اختیـار او یک شورای عالی (مجلس اعلی) که وظیفه اش مشاوره درون امور دولت بود ، قرار گرفت . درون این شورا هفت رکن فعالیت مـید که ارکان دولت را تشکیل مـیدادند:
وزیربزرگ (اتابک الدوله) ؛ معاون وزیر بزرگ (مجلس نویس)؛ قاضی بزرگ که کار های بزرگ سیـاسی و کشوری را مـیگرداند (دیوان بیگی)؛رئیس چریکهای عشایر قزلباش (قورچی باشی)؛ رئیس یکان (واحد) غلامان سوار (قوللر آغاسی)؛ رئس واحد های پیـاده نظام (تفنگچی آغاسی)؛ رئیس تشریفات دربار شاه (ایشک آغاسی باشی)، سرفرماندهی کل قوای دولت صفوی ایران(سپه سالار کل)؛ فقط هنگام بحث درون مسایل نظامـی و لشکر کشی درون مجلس اعلا فرا خوانده مـیشد. درون پایـان سده هفده دو مقام بلند پایـه دیگر نیز به مجلس اعلی پیوستند: رئیس مالی دولت (مستوفی الممالک) و رئیس تاسیسات کاخهای سلطنتی (ناظر بیوتات) بودند. درون اختیـار مقام اخیر کارگاههای صنعتی دربار، اسطبل ها واماکن درباری دیگر قرار داشت؛ رئیس شکار (مـیرشکارباشی) نیز جزو بلند پایگان دولت بشمار مـی آمد.
مـهم ترین این دستگاها بدست وزیر بزرگ بود (دیوان الممالک). وزیر بزرگ بعد از شاه بلند ترین مقام را داشت ، او کار کلیـه دیوانـها را نظارت مـیکرد و مُهر شاه درون اختیـارش بود.بر خلاف دستگاه حکومتی «ترک» کـه وزیر بزرگ، در عین حال فرمانده کل قوا را به عهده داشت درون دولت صفوی، وظیفه وزیر بزرگ فقط گرداندن کار های کشوری بود. و از آنجاکه قدرت عالی دولتی را به عهده نداشت ، درون هر زمان ممکن بود بـه فرمان شاه از وظیفه بر کنار و حتی اعدام گردد.بر علاوه اینـها درون دربار شاه شعبات اداری نیز اجرای وظیفه مـید.
کلیـه زمـینـهای دولتی اهم از زمـین های مزروعی و غیر مزروعی بـه دو قسمت نا برابر تقسیم مـی شدند، قسمتی جزو قلمرو دیوان و قسمت دیگر جزو قلمرو خاصه (دارایی های شخصی شاه) بودند، درون قلمرو دیوان علاوه برزمـینـهای دولتی زمـین های بخش های دیگر ، بغیر از املاک شاه؛ قرار داشتند. درون قلمرو خاصه (املاک شخصی شاه)، املاک خانواده شاه و ملک های خصوصی و زمـینـهای وقف بودند ، اما زمـینـهای دولتی و تیول ها جزو خاصه بشمار نمـی آمدند. زمـین های قلمرو دیوان درون اختیـار وزیر بزرگ بودند. اما زمـینـهای خاصه را دستگاه اداری (دیوان) ویژه ای مـیگرداند. دیوانـهای ویژه ی خاصه راساً سهام بهره ی مالکانـه ، مالیـات ها و در آمد های دیگر ارضی را به استثنای آنـهائیکه از پرداخت مالیـات معاف بودند، مانند (سیور غالها)، زمـینـهای وقف و غیره ، دریـافت مـید . درون راس روحانیـان شیعه دو مقام (صدر) یکی به منظور رتق و فتق امور مربوط به دیوان ودیگری به منظور کار های املاک خاصه تعین گردید.
مـهمترین مقام محلی درون دستگاه حکومت والی نائب الحکومة یـا (استاندار) بود.بعضی استانـها خود مختار بودند، و بنا بر این استانداران تحت الحمایـه شاه بگونـه موروثی بر این استانـها فرمان مـیراندند.استانـها و ولایـاتیکه خود مختار بودند خود شان کار های مالی و اداری و قضایی شان را بصورت مستقلانـه اداره مـید کـه دولت مرکزی کمتر درون امور آنـها دخالت مـیکرد.وابستگی این ولایـات فقط بخاطر فرستادن باج های از قبل تعین شده بود کـه جبراً بـه شاه مـی پرداختند. و هنگام جنگ نیز چریکهائی به منظور خدمت بـه قشون شاه مـی فرستادند. حاکمان موروثی سیستان و مناطق ولایـات فتح شده چون هرات و قندهار نیز تابع همـین شیوه و ازچنین حقوقی برخوردار بودند.
این دیوانـها زیر نظر بیگلر بیگی ها اداره مـیشدند، اینـها در عین حال از چریکهای وابسته بـه فئودالهای محلی بـه عنوان نیروی انتظامـی واجرایی بهره مـی بردندو بر این چریکها فرماندهی داشتند و این مقامـهای موروثی بوده بطور کلّی آنرا رؤسای عشایر قزلباش اشغال کرده بودند . شاه عباس اول کوشید تا این بیگلر بیگی های موروثی را منحل کند و یـا از قدرت بر اندازد و تا اندازه ای درون این کار توفیق نیز یـافت. به منظور محدود قدرت این عناصر شاه عباس تنی چند از مامورین مرکزی را کـه تابع مرکز بودند به استانـهای آنـها مامور کرد .اینـها حتما مراقب بیگلر بیگی ها مـی بودند و کار های آنـها را بمرکز گزارش مـی دادند. زیر دست بیگلر بیگی ها (حاکم ها) بودند، مقام حاکم ها نیز موروثی بودو از مـیان فئودالهای محلی گزیده مـیشدند. غالباً رؤسای عشایر کوچ نشین، یک منطقه حاکم نشین را به عنوان یورت عشیره شان درون اختیـار مـی گرفتند و به این وسیله فرمانروایی این منطقه را درون دست مـیگرفتند.چریکهای فئودالی ولایت از این منطقه تامـین مـیشدند.
در آمد استان های خاصه برای هزینـه دربار و کارمندانش مصرف مـیشد که این هزینـه ها کـه به توسط وزیران ، مدیران مالیـات و مستوفی ها از مردم جمع آوری مـیشد روش و رفتار این مامورین از بیگلر بیگی بهتر نبود و به هر جا و در هر موردی این مالیـاتها بحق یـا بدون حق به عنف جمع آوری مـیشد که کشاورزان و کارگران از آن زیـاد زیـان مـیدیدند.[[3]]
در آغاز سده هفده پس از زمانی رکود،بهبودی اقتصادی آغاز گردید . مسئله خود گردانی شـهرها مانند پیش درون شـهر ها عملی نمـیشد. فقط این خود گردانی درون چار چوب بخش معینی از شـهر انجام مـی گرفت .در این بخش ها سران و کدخدایـان از مـیان خود مردم انتخاب مـیشدند و ضمناً اصناف پیشـه وران و روحانیون هم رئیس خود را بر مـی گزیدند. دررأس کار های شـهر کلانتر قرار داشت، این شخص را فرماندار دولت شاه از مـیان اشراف فئودال محلی یـا بازرگانان بزرگ ، بر مـی گزید و ندرتاً این شغل هم بصورت موروثی احمال مـیشد . وظیفه کلانتر دفاع از منافع و حقوق شـهر وندان قضایی، پی گرد بزهکاران، و نرم تر فشار ماموران شاه و حاکم نسبت بمردم بود.او مؤظف بود ، مبلغ مالیـات و مـیزان وظایف را که از سوی دولت به منظور مردم شـهر تعین مـیشده بود مـیان ساکنان محله ها واصناف پیشـه وران تقسیم کند این گونـه کلانتران بـه عنوان نمایندگان و معان شـهروندان بشمار مـی آمدند.اما عملاً نمایندگان طبقه بالای مردم شـهر و حافظ منافع آنـها بودند.
اصفاف و پیشـه وران درون سده هفده نسبت بـه سابق نقش مـهمتری را درون زندگی شـهرها ایفا مـید.سهمـیه مالیـاتی هر صنف بطور جدا گانـه توسط کلانتر ها معین مـیشد . هر صنف جلسه ای تشکیل مـیداد نظر بـه بزرگی و کوچکی کار شان سهمـیه مالیـاتی خود را تعین مـید. فراموش نگردد که عوارض جمع شده توسط دو دسته از دراویش نعمت اللهی و حیدریـه تقسیم مـیشد و بعضاً کار به جدلهای خونین مـیکشید .
استادان کارگاه های دربار از امتیـازات ویژه بر خوردار بودند اینان مانند سده پیش وار کار نمـید، بلکه استادکاران آزادی بشمار مـی آمدندکه درون ازای کار شان مزد کافی دریـافت مـید.
در مـیان صنایع پارچه بافی مـهمتر از همـه بـه شمار مـیرفت . مصنوعات حریر فقط به منظور رفع نیـاز مندیـهای اشراف وشـهریـان توانگر و برای صدور به بازار های خارج تولید مـیشد .و شـهر های عمده ایران مرکز تولید این منسوجات بشمار مـی آمد.قالی بافی نیز رشد کرده بود که مرغوبترین انواع آن از طریق ترکیـه بـه بازار های اروپایی بفروش مـیرسید .این قالین ها از پشم و ابریشم تهیـه مـیشد . همچنان صنایع کاشی کاری ، چرم گری و دباغی رونق یـافت و صنایع شمشیر سازی و کمان رونق خوبی یـافت که از فولاد تهیـه مـیشد و در بازار های اروپایی بفروش مـیرسید .
در این عصر بازرگانی پیشرفت چشم گیری کرده بود .بازرگانان بزرگ نمایندگانی به چین و سوئد و دیگر کشور ها مـی رستادند. بازرگانی خارجی بیشتر درون دست فرانسویـها، ارمنی های مسیحی هلندیـها انگلیسیـها و روسها بود.
فرهنگی کـه در زندگی مردم ایران درون سده های پانزده و شانزده موجود بود ،در سده هفدهم از مـیان رفتند. انگیزه های اصلی این پدیده نـه تنـها ایران ، بلکه درکلیـه سرزمـین های خراسان بزرگ به جغرافیـای فعلی افغانستان و سایر کشور های شرق را زیر تأثیر قرار داده بود، هنوز برسی نشده ند .بی گمان یکی از این انگیزه ها عقب ماندگی اقتصادی سرزمـین های شرقی وکلیـه کشور های آسیـایی درون این مدت ضمن مقایسه با کشور های اروپای باختری بود.اما این سقوط فرهنگی در کلیـه رشته ها یکبار انجام نپذیرفت ؛ در جریـان سده های شانزده و هفده چند رشته فرهنگی شگوفایی خود را از سر گرفتند. از نو ساختمان شـهر ها باز سازی شد مقابر بزرگان صفویـه در گیلان و بعضی جا های دیگر از نو با تزئینات و کاشی کاری نوسازی شد . اصفهان پایتخت دولت صفوی گردید که در آن مساجد ها و کاروانسرا ها از نو بـه اسلوب تازه بنیـاد نـهاده شد کـه کاخهای شاهان صفوی که تا هنوز به زینت و زیبایی این شـهرافزوده هست . در مشـهد طوس و نیشاپور ساختمانـها و مساجد از نو اعمار گردید کـه تاقهای بلند و مـیناره های آن از دور برجسته مـینمایند.
آموزشگاه های نقاشی و مـیناتوری توسط استادان ماهر کار گذاشته شده که مـیتوان از استاد رضای عباسی نام برد .
بر علاوه هنر خوش نویسی و نقاشی و دیزاین روی قالین ها رواج کامل پیدا کرد . هنر کاشی کاری دوره صفوی که تا به هندوستان راه باز کرد .
در صنایع شعر و ادب پس از جامـی هروی رکود ی ژرف و عمـیق بمـیان آمد و پیشرفت چندانی در این زمـینـه صورت نگرفت . اکثر شاعران این دوره تبریز و اصفهان را ترک گفتند و راهی دیـار هند درون امپراطوری بابری هندستان شدند کـه شاعران این دوره در عهد شا جهان آثار گرانبهایی درون ادبیـات فارسی هندوستان جاه گذاشتند.
در دوره صفویـان تاریخ نگاری ترقی زیـاد کرد از جمله احسن التواریخ توسط حسن بیک روملو از تاریخ های معتبر این دوره است که منباب مثال مـیتوان آن را شاهکار این دوره درون تاریخ نگاری نامـید . این شخص از عشایر قزلباش روملو از آذربایجان برخواسته است همچنان «شرف نامـه »شرف خان بدلیسی درون باره تاریخ کردها نوشته شده است.
تاریخ نگار برجسته سده هفده اسکندر بیگ ترکمان ملقب به (1560-1633م) کـه تاریخ او بنام «عالم آرای عباسی»شامل تاریخ جنگها و اصلاحات شاه عباس اول هست .او باشی و وزیر اول شاه عباس اول بود.
یکی دیگر از آثار این دوره «تذکرة التواریخ» مـیباشد که توسط مـیرزا سامـی تالیف گردیده درون باره روحانیـان بلند پایـه شیعه صفوی ، امـیران دستگاه حکومت، روش اداره پایتخت (اصفهان)، حقوق ماموران ،، درون آمد و ترکیبات چریک های زیر فرمان حکومت، والیـان و حاکمان و کلیـه اقشار جامعه صفوی و همچنان درون باره درون آمد و هزینـه و بطور کلی بودجه صفویـان ، اطلاعات گسترده ای داده هست .[[4]]
در سال (1052هق) شاه جهان پادشاه هندوستان ، فرزند خود را مامور تسخیر قندهار کرد و بفرمان شاه عباس رستم خان سپه سالار مأمور جلو گیری او شد، اما به اثر بی لیـاقتی و سهل انگاری این سردار، قندهار از دست صفویـان بیرون گردید. پس از این واقعه شاه جهان متوجه ترکستان شد. محمد خان پادشاه ترکستان (سمرقند و بخارا و خیوه) به کمک سپاهیـان صفوی ، شاه جهان را شکست داد. وی به عقب نشینی ناچار و تقاضای سلح کرد. درون سال (1058هق) مرتضی قلی خان قاجار بفرمان شاه عباس مأمور فتح قندهار شد.سال بعد خود شاه هم جانب قندهار حرکت کرد .سر آنجام درون سال 1059 هجری سپاهیـان شاه جهان قندهار را به سپاه ایران واگذار دکه عاقبت این شـهرباعث شورش (افغانان که ایرانیـها از آن بـه فتنـه قندهار یـاد مـیکنند، دولت ایران در تصرف خانوده مـیرویس هوتکی قندهار )گردید. [[5] ]
[saeedi6,tarikh, ariaye پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 31 Aug 2018 22:00:00 +0000